آلِ خَلیفه، سلسلهای مالکی مذهب از عربهای عَتوبی عربستان که در نخستین سالهای سدة 18م به کرانههای جنوبی خلیجفارس کوچیدند، درحدود 1196ق/1782م مجمعالجزایر بحرین را گرفتند و تا امروز بر بحرین فرمانروایی دارند.
زمینة تاریخی: در نیمة دوم سدة 12ق/18م سرزمینهای خاور و جنوب خلیجفارس صحنة کشمکش قدرتهای و گوناگون بومی و بیگانه بود. ادامة این کشمکشها به پیدایش 3 سلسلة تازه انجامید که هنوز بر سر کارند: آل سعود در عربستان، آل صباح در کویت و آل خلیفه در بحرین.
حضور امپراتوری عثمانی در خلیجفارس از سدة 10ق/16م آغاز شد (ابوحاکمه، 37). در آن هنگام دولت عثمانی بصره را گشود تا آن را همچون پایگاهی برای کوبیدن پرتغالیها به کار گیرد. دولت عثمانی سپس در آنجا ماندگار شد و بارها بر سر نگهداشت بصره با اران جنگید. اما عثمانی در سدة 12ق/18م وضعی آشفته داشت. در بینالنهرین فرمانِ پاشای بغداد از دیوارهای شهر پیشتر نمیرفت و مُتَسَلِّمِ (مالیات گیر، فرماندار) بصره به گونهای مستقل فرمان میراند. قبایل عرب حومة بصره، بهویژه بنبکعب، هر روز به سویی سر میسپردند و گاه به هر دو سوی ایران و عثمانی مالیات میپرداختند. در این دوران، رویداد مهمی به وقوع پیوست که در پیدایش دولت آل خلیفه تأثیر مستقیم داشت: کمپانی انگلیسی هند شرقی ـ که از نیمة دوم سدة 11ق/17م سمند سیاست را از پی تجارت به تاخت آورد (ویلسن، 138) ـ بصره را به کانون فعالیتهای بازرگانی خود بدل کرد و شکوفایی اقتصادی این شهر بهویژه در دهة هفتم سدة 18م (1173-1183ق) از رونق بوشهر و دیگر بندرهای ایرانی خلیجفارس کاست. این موضوع روابط پاشای بغداد و کریمخانزند را تیرهتر ساخت. سرانجام کریمخان به بهانة مالیات گیری عثمانی از زائران ایرانی کربلا، در 1189ق/1775م به بصره یورش برد (ابو حاکمه، 35, 36). محاصرة 13 ماهة بصره بازرگانان عرب را به کنارههای جنوبی خلیجفارس و ازجمله به زُباره در قطر گریزانند و موقعیت آل خلیفه را که این زمان در زباره اقامت داشت، استواری بخشید. چون کریمخان در 1193ق/1779م درگذشت، شیرازة اوضاع ایران از هم گسیخت و آل خلیفه از این آشفتگی سود جست و بحرین را تصرف کرد و به فرمانروایی «آل مذکور» که به دنبال فتح بحرین به دست نادرشاه در 1149ق/1736م آغاز شده بود، پایان داد.
قدرت دیگر کرانة خلیجفارس، قبیلة بنبخالد در شرق عربستان بود که اقتدارش تا بندرهای عربستان شرقی و کویت و قطر دامن میگسترد و برخی تیرههای آن در عُمانالصَّیر (امارات عربی متحد امروز) میزیستند (همو، 38). اهمیت بنبخالد از آنجاست که بازرسی بر بازرگانی خلیجفارس و عربستان مرکزی را در دست داشت و دو دولت عتوبی آل صباح در کویت و آل خلیفه در بحرین با پشتیبانی آنان پا گرفتند (همو، 40). با اینهمه، دو عامل به فروپاشی قدرت بنبخالد یاری داد: از یک سو نفوذ آنان در جنوب بصره و بخشی از سرزمین نجد آنان را با عثمانیان بینالنهرین و ایالتهای کوچک عربستان مرکزی در تضاد میگذاشت؛ از سوی دیگر وهابیان همچون یک نیروی نظامی ـ ایدئولئژیک تازهنفس در مرکز عربستان رشد مییافتند. اینان که مدت 20 سال در برابر بنبخالد حالت تدافعی داشتند، سرانجام به تهاجم پرداختند و بر آنان چیره شدند (همو، 42) و به کرانههای جنوبی خلیجفارس تاختند. اما یورش محمدعلی پاشای مصر به عربستان آنان را از پیشروی بازداشت. بنابراین، نابسامانی اوضاع درونی ایران، بینالنهرین عثمانی و عربستان، و پشتیبانی قبیلة بنبخالد از آل خلیفه، به اینان امکان داد تا دولت خود را در زباره و سپس بحرین پابرجا سازند.
خاستگاه: نیای بزرگ این سلسله خلیفهبنمحمدبنفیصل نام داشت و این خاندان بخشی از عربهای عتوبی است که به عَنَزه، یکی از قبایل عدنانی ساکن نجد و شمال عربستان وابسته است (همو، 45, 49). نام عتوب از ریشه «عَتَبَ» به معنای جابجایی و کوچ گرفته شده است. عتوبیها ساکنان بومی منطقة اَفْلاجْ در سرزمین هَدّار بودند. قبیلة عَنَزه در اواخر سدة 11ق/17م دست به کوچی بزرگ زد. علت این کوچ روشن نیست. این قدر میدانیم که در این دوران منطقة مرکزی عربستان دچار خشکسالی بوده است (همو، 50). عَتوبیها در 1128ق/1716م به کویت کوچیدند و به کار بازرگانی و صیدمروارید پرداختند. سپس نخستین دولت خود یعنی سلسلة آل صباح را تشکیل دادند. در 1179ق/1765م آل خلیفه در پی مشاجره با بنبکعب، یا از آنرو که نمیخواست به فرمان آل صباح درآید و یا به سودای ثروتاندوزی، به زباره رخت کشید (همو، 65-66) و جای پای استواری برای خود فراهم ساخت و حتی در برابر قبیلة آل مسلم که از آنان باجخواهی میکرد به دفاع پرداخت و از اینرو قلعة مُرَیْزْ را در 1182ق/1768م بنا کرد (همو، 70). اعتبار آل خلیفه بهویژه پس از محاصرة بصره در 1189ق/1775م و کوچ گروهی از بازرگانان به زباره فزونی گرفت و این بندر با دیگر بندرهای خلیجفارس به رقابت پرداخت. در این زمان شیخمحمد، رئیس آل خلیفه، از طریق شیخنصرخان حاکم بوشهر، به حکومت ایران نزدیکی جست و چندی بعد به شرط پرداخت مالیات به دولت ایران به سمت شیخی بحرین منصوب شد (آدمیت، 64). از میان عواملی که در نزدیکی آل خلیفه با ایران و حتی تسخیر بحرین در 1196ق/1782م نقش داشت، باید به نیروی رو به رشد و هابیان اشاره کرد که پیش از آل خلیفه در زُباره حضور داشتند. طبق نوشتة مورخان، شیخخلیفهبنمحمد، شیخوهابیِ زباره را خوش نمیداشت (ابوحاکمه، 64؛ رمیحی، 3). یورشهای بعدی وهابیان به قلمرو دولتهای عتوبی چنین نظری را تدیید میکند.
شیوخ:
1.احمدبنمحمد (1196-1211ق/1782-1796م). وی پس از مرگ پدر حکومت مستقل خود را در زباره اعلام داشت (زرین قلم، 109) و به دنبال مرگ کریمخانزند و آشفتگی اوضاع ایران، از پرداخت مالیات سرباز زد و به بحرین یورش برد و آنجا را غارت کرد. این رویداد به دشمنی میان شیخنصرخان والی منطقه و آل خلیفه انجامید (آدمیت، 34). مورخان دربارة تاریخ تصرف بحرین اختلاف نظر دارند، اما در اسناد کمپانی هند شرقی نامهای نامهای به تاریخ 28 ذیقعدة 1196ق/4 نوامبر 1782م هست که میگوید «عتوبیها بحرین را گرفتند و غارت کردند» (ابوحاکمه، 109). به هر حال، شیخاحمد به دستیاری آل صباح و آل جَلاهِمه بر بحرین تاخت و سربازان ایرانی را که در قلعة نادری مستقر بودند، به قتل رسانید (زرین قلم، 107) و تلاش شیخنصر برای گردآوری نیرو و تسخیر دیگربارة بحرین به جایی نرسید. به این ترتیب، شیخاحمد «فاتح» لقب گرفت و حکومت خاندان آل خلیفه را در بحرین بنیاد گذاشت. او برای تثبیت قدرت خویش، بخشی از غنایم را میان هم پیمانانی که در جنگ شرکت داشتند، تقسیم کرد و یکی از بستگان خود را در «دیوان» قلعة شهر منامه به حکومت گماشت تا جزیره را در برابر یورش ایران حفظ کند (ابوحاکمه، 117). سپس به زباره بازگشت. شیخاحمد تابستان را در بحرین و بقیة سال را در زباره میگذراند تا آنکه در 1211ق/1796م مرد و در منامه دفن شد (همو، 117).
2.سلمانبناحمد (1211-1236ق/1796-1821م). آغاز دوران حکومت شیخسلمان با پایان اقتدار حامیان آل خلیفه، یعنی قبیلة بنبخالد، همراه بود. در 1210ق/1795م بُرّاک، رئیس بنبخالد، بر مُطَوَّعه (معلمان و مبلغان وهابی) و گروههای نظامی آنان که به دنبال جنگهای 1207 و 1208ق/1793 و 1794 در اَحسا اقامت گزیدند، حمله برد و در پی آن عبدالعزیزبنسعود (1132-1218ق/1720-1803م) بر احسا و قبایل متحد بنبخالد تاخت و «ناجم» را به عنوان نخستین حاکم غیرخالدی بر احسا گماشت (همو، 140) و شیخسلمان از ترس استیلای وهابیان بر زباره، به بحرین کوچید. در همین دوران سیدسلطان، امام مسقط، که بر اثر اغتشاش در اوضاع داخلی ایران به گونهای مستقل فرمان میراند، به پُشت گرمی حاکم شیراز با آل خلیفه از در دشمنی درآمد (تاج بخش، 42). شیخسلمان بیدرنگ وفاداری خود را نسبت به او اعلام کرد و به خراجگزاری تن داد. سیدسلطان پس از آنکه فرزند خود سید سعید را به حکومت بحرین گماشت، یکی از برادران شیخسلمان را به گروگان و به مسقط برد.
برادر شیخسلمان اندکی پس از ورود به عُمان درگذشت و آل خلیفه برای بازپس گیری بحرین از عبدالعزیزبنسعود، امام وهابیان، کمک خواست. امیرنجد به سودای تصرف بحرین سپاهی به فرماندهی ابراهیمبنعُفَیْصان گسیل کرد. به این ترتیب سیدسعید شکست خورد و از جزیره بیرون رانده شد، اما فرمانده وهابی به نام امیرنجد در بحرین به حکومت نشست و ال خلیفه را به زباره بازگرداند. (با وزیر، 157). چندی بعد گروه دیگری از نجد رسید و زباره را نیز گرفت و شیخسلمان و برادرش شیخعبدالله را به نجد برد. آل خلیفه دست به دامان امام مسقط شدند، اما او تنها کمک مالی به آنان داد. سرانجام لشکری گردآوردند و به بحرین یورش بردند. ابنعفیصان شکست خورد و نزد اَرْحَمه (رَحْمه)بنجابر آل جلاهمه گریخت. در این میان دولت عثمانی که بالا گرفتن کار وعابیان را خوش نمیداشت، محمدعلی پاشای مصر را به تسخیر عربستان برانگیخت. یورش محمدعلی پاشای مصر را به تسخیر عربستان برانگیخت. یورش محمدعلی به آزادی بازداشت شدگان آل خلیفه انجامید و آنان به بحرین بازگشتند (بایندر، 123). سران آل خلیفه که خود را از جانب ارحمه و ابنعقیصان در خطر میدیدند، بر آنان پیشی جستند و به قطر لشکر کشیدند. در این جنگ ابنعفیصان و ارحمه شکست خوردند و ارحمه از سیدسعید امام مسقط کمک خواست و او نیز با کشتیهای جنگی خود به بحرین حمله بد، اما شکست خورد و مسقط بازگشت.
در این میان. کمپانی انگلیسی هند شرقی که بارها با دزدان دریایی جنگیده بود، در 1235ق/1820م قراردادی پیرامون جلوگیری از دزدی دریایی و منع خرید و فروش برده با شیوخ کرانههای خلیجفارس بست که براساس آن حفظ امنیت خلیج به عهدة کمپانی گذاشته شد. شیخسلمان و شیخعبدالله نیز به عنوان شیوخ بحرین در این قرارداد شرکت جستند. شیخسلمان در 1236ق/1821م در بحرین درگذشت.
3.عبداللهبناحمد (1236-1258ق/1821-1842م). سران آل خلیفه پس از تسخیر بحرین، نظام فرمانراوایی دوتنه را به کار بستند که برپایة آن دوتن ازز پسران، پدر را در دوران حکومت یاری میکردند و پس از مرگ او فرمانروایی را ادامه میدادند و در همة کارهای اجرایی شرکت میجستند. گاه نیز پسر بزرگ به انجام کارهای گوناگونِ فرمانروا فراخوانده میشد (رمیحی، 4). به هر روی، عبدالله در دوران حکومت سلمان شریک قدرت وی بود و به همین دلیل است که امضای هر دوتن را به عنوان «شیوخ بحرین» در پای پیمان 1235ق/1820م بریتانیا با شیوخ خلیجفارس میتوان دید (تاج بخش، 300, 301). این نظام تا زمان حکومت شیخعیسی در 1286ق/1869م ادامه یافت، اما در پی مرگ شیخسلمان، عبدالله خواست که فرمانروای مطلق بحرین شود. این اندیشه، جنگهای خونینی در درون خاندان حاکم برانگیخت، و اگرچه در آغاز به پیروزی عبدالله انجامید، اما وضع سیاسی و اقتصادیِ بحرین را به آشفتگی کشانید. ناخشنودی مردم روز به روز بیشتر میشد. جزایر بر اثر کوچ اهالی تهی ماند و شهرها رو به ویرانی نهاد (رمیحی، 5). به هر حال، عبدالله در آغاز کار خود و پیش از بالا گرفتن کشمکشهای درون خاندان، در صدد گسترش قلمرو حکومت خود برآمد و به احساء و قُطَیف لشکر کشید و آنجا را گرفت، اما دیری نگذشت که وهابیان او را بیرون راندند (زرین قلم، 119؛ بایندر، 124). او چندی بعد عصیان پسران خود را به وسیلة محمد و علی، نوههای برادرش سلمان، سرکوب کرد. در میان سالهای 1254 و 1256ق/1838 و 1840م دومین تاخت و تاز مصریها بر وهابیان، به فتح احساء انجامید و حاکم وهابی به بحرین گریخت. مصریان از شیخعبدالله خواستند که حاکم وهابی را تسلیم کند و به آنان مالیات بپردازد و یکی از فرزندان خود را به عنوان گروگان به اردوی مصر بفرستد. شیخ سرانجام در 1255ق/1839م با خورشیدپاشا فرمانده ارتش محمدعلی پاشا در نجد پیمانی بست که براساس آن حاکمیت مصر را بر بحرین به رسمیت شناخت و پذیرفت که سالانه 000‘3 ريال به عنوان زکات بحرین به حکومت مصر بپردازد. اما به دنبال انعقاد پیمانِ لندن در 1256ق/1840م میان دولتهای عثمانی، بریتانیا، روس و پروس و اتریش که محمد علیپاشا را به مرزهای مصر بازگرداند، این تعهد بحرین نسبت به مصر بیاعتبار گردید (رمیحی، 11؛ زرکلی، 4/194) و شیخ که اینبار خود را از سوی محمد و علی، پسران خلیفهبنسلمان، در خطر میدید به حکومت ایران نزدیک شد (زرین قلم، 118، 120). سرانجام محمد و علیبه کمک نیرویی که از اهالی کیش فراهم آوردند (بایندر، 125) عبدالله را در 1258ق/1842م شکست دادند. او برای کمکخواهی از آل صباح به کویت رفت، اما نتیجهای نگرفت، پس برای کسب یاری به نجد و سپس به مسقط رفت، ولی توفیق نیافت و سرانجام در مسقط بیمار شد و در همان جا درگذشت (زرکلی، 4/195).
4.محمدبنخلیفه (1258-1286ق/1842-1869م). هنگامی که شیخمحمد بر سر کار آمد، شیخعبدالله در خلیجفارس میگشت و از هر کسی کمک میخواست. محمد برای نگاهداشت قدرت خود به انگلیس روی آورد و در 16ربیعالاول 1265ق/9 فوریة 1849م به سرهنگ هِنِلْ، نمایندة مقیم انگلستان در بوشهر، نوشت: «من دریافتم که همة کشورهای منطقه به این یا آن سلطان وابستهاند و من همان گونه که قبلاً میخواهم، به حکومت عَلیّة بریتانیا وابسته ام و تبعة آنم و مطمئنم که شما راضی نمیشوید آسیبی به وابستگانتان وارد آید» (رمیحی، 12). اما بریتانیا که در این هنگام نمیخواست با عربهای بومی درگیر جنگ شود، این پیشنهاد را نپذیرفت. با مرگ عبدالله در مسقط خطر وهابیان، که از ادعای فرزندان عبدالله بر حکومت بحرین پشتیبانی میکردند، جای خطر عبدالله را گرفت. همراه با فزونی این خطر در سالهای پس از 1266ق/1850م، نامهنگاریهای شیخمحمد با دو دولت ایران و عثمانی در 1276ق/1860م آغاز شد، بهویژه آنکه محمدبنعبدالله نیز د همین زمان به فرمانروای بوشهر نامه مینوشت و کمک میخواست تا بحرین را زیر سرپرستی دولت ایران تصرف کند و خراجگزار ایران شود (زرین قلم، 125). به هر حال، سالهای نخست فرمانروایی شیخمحمد به سرکوبی مخالفان گذشت. ازجمله، فرزندان شیخعبدالله گروهی از قبیلة آل علیرا گرد خود آوردند و با شیخمحمد به جنگ پرداختند، اما شکست خوردند و شیخعلی برادر شیخمحمد آنان را تا دَمّام در کرانة احساء دنبال کرد و به محاصره کشید و پس از 11 ماه به صلح واداشت (بایندر، 126). از 1276ق/1860م بریتانیا مداخلة آشکار خود را در بحرین آغاز کرد، بهویژه آنکه نامهنگاریهای شیخمحمد مسأله موقعیت بحرین را از نو مطرح ساخته بود. بریتانیا برای آنکه جای پای خود را محکم کند، درصدد برآمد که بحرین را به عنوان یک دولت مستقل و بیرون از تبعیت ایران و عثمانی به رسمیت بشناسد. هم از اینرو در 1277ق/1861م با بستن یک پیمان صلح و دوستی با بحرین، شیخمحمد را فرمانروای مستقل بحرین دانست و تعهد کرد که از او در برابر تجاوزهای سران قبایل خلیجفارس پشتیبانی کند، به این شرط که او کشتی جنگی تهیه نکند (رمیحی، 13). سرانجام بریتانیا به فرصت مناسب دست یافت. در 1285ق/1868م قبایل زیر فرمان شیخمحمد در قطر شوریدند و او از بیم دیر شدن و به درازا کشیدن کار، بر آنان حمله برد، اما کنسول انگلس این رویداد را پیمان شکنی شمرد و با ناوگان جنگی خود بحرین را کوبید و قلعة شیخ را در منامه بمباران کرد و او را کنار گذاشت و برادر وی شیخعلی را به فرمانروایی نشاند (زرکلی، 4/96). این اقدام نشان داد که بریتانیا زمینه را برای انجام یک نقش فعال در سیاست بحرین آماده ساخته بود. به این ترتیب دوستی 20 سالة دو برادر به دشمنی انجامید. مردم بحرین از شیخعلی به خاطر پشتیبانی انگلیسیها بیزار شدند و شیخمحمد با دشمن دیرینة خود، محمدبنعبدالله، هم پیمان شد و در 1286ق/1869م به بحرین یورش برد شیخعلی کشته شد و محمدبنعبدالله، به یاری برادران خود، شیخمحمد را دستگیر کرد و در قلعة ابوماهر زندانی ساخت و خود به فرمانروایی نشست. اما کنسول بریتانیا بیدرنگ از بوشهر فرا رسید و هر دو را به هندوستان تبعید کرد و عیسی فرزند شیخعلی مقتول را به حکومت بحرین گماشت. شیخمحمد سرانجام با تلاش پسرش ابراهیم و میانجیگری سلطان عبدالحمید عثمانی در 1305ق/1888م آزاد شد، در مکه اقامت گزید و در 1307ق/1890م در همانجا درگذشت (همو، 6/351).
5.عیسیبنعلی(1286-1341ق/1869-1923م). شیخعیسی به دستیاری انگلیسیها روی کار آمد. پشتیبانی انگلیسیها از وی باعث شد که مدعیانی در حکومت نداشته باشد. اما ترکان در 1287ق/1870م بر احساء استیلا یافتند و در پی تسخیر بحرین برآمدند. سرهنگ پلی، نمایندة سیاسی مقیم انگلیس، از بوشهر به بحرین آمد و براساس پیمان 1277ق/1860م به شیخنویدِ پشتیبانی داد. سرانجام دولت بریتانیا در 1297ق/1880م پیمانی با شیخعیسی بست که سرآغاز تحتالحمایگی بحرین بود. در این قرارداد آمده بود: «من عیسیبنعلیآل خلیفه، شیخبحرین، بدین وسیله خود و جانشینانم را در دولت بحرین در برابر دولت بریتانیا متعهد میسازم که از گفت و گو یا بستن هرگونه پیمانی با هر کشور یا دولتی بجز بریتانیا بدون موافقت این دولت خودداری کنم و به هیچ دولتی جز بریتانیا ـ و بدون موافقت دولت بریتانیا ـ اجازة تأسیس نمایندگی سیاسی یا کنسولی در سرزمین خود ندهم» (رمیحی، 13؛ تاج بخش، 312). همچنین در قرارداد 1309ق/1892م، دولت بریتانیا فروش یا اجارة زمین را در جزیرة بحرین، بدون اجازة نمایندة انگلیس ممنوع ساخت. در 1312ق/1894م قبیلة آل علیساکن قطر به پُشت گرمی ترکها در پی تسخیر بحرین برامد. بریتانیا از این فرصت سود جست و به شیخ پیشنهاد کرد که از این پس یک نمایندة سیاسی انگلیس در بحرین ماندگار شود تا به کارهای اتباع انگلیسی رسیدگی کند و در همة مسائل مربوط به اتباع خارجی، طرف مشورت شیخ قرار گیرد. شیخ پذیرفت و ناوگان انگلیس با شلیک چند توپ شورشیان را پراکند و پیمان صلحی میان آل علیو آل خلیفه بسته شد (بایندر، 129). از حدود 1318ق/آغاز سدة 20م، بریتانیا برای حفظ منافع خود در بحرین، کوشید حکومت را در وضع مطمئن تری جای دهد. از اینرو به شیخعیسی فشار آورد که یا اصلاحات ضروری را پیاده کند یا یک رایزن انگلیسی را بپذیرد، اما شیخ سخت با اصلاحات مخالفت ورزید. در این دوران دو مسألة مهم حقوق گمرکی و اختیارات قانونی نسبت به بیگانگان، در کانون توجه به بریتانیا جای داشت (رمیحی، 14). هم از اینرو لرد کرزن در دیدار خود از بحرین در 1320ق/1902م، نیاز اصلاحات را به شیخ یادآور شد، اما شیخ پاسخ داد که این مسأله به شخص او مربوط میشود. در 1322ق/1904م انگلستان فرصت مناسبی یافت و با فرستادن ناوگان دریایی خود به سواحل بحرین و تهدید به بمباران منامه، شرایط خود را بر شیخ تحمیل کرد (همو، 167). در 1331ق/1913م بریتانیا پیمانی با عثمانی بست که براساس آن عثمانی از همة ادعاهای خود از خلیجفارس چشم پوشید و کویت را به عنوان ایالتی مستقل شناخت. این پیمان دست انگلستان را بیش از پیش بازگذاشت. در همین دهه، احساسات ملیّت گرایی عربی که در کشورهای پیشرفتهتر مصر، عراق و سوریه پدید آمد، از رهگذر نوشتههای گروههای عرب مقیم در استانبول، پاریس و بیروت، پنهانی به بحرین راه یافت و راه را برای رشد آگاهی سیاسی و جنبشهای اجتماعی بعدی هموار ساخت.
در 1339 و 1340ق/1921 و 1922م، مردم بحرین ـ بهویژه شیعیان که از تبعیض رنج میبردند ـ اصلاحاتی همچون رعایت عدالت براساس قانون شریعت و نظارت مجلسالعُرْف یا محاکمههای سُلْفه، الغای سخره (بیگاری) از چارپاداران، برانداختن رسم رَقَبیّه (مالیات سرانه)، حفظ حرمت مزارع خصوصی در برابر آسیبهای ناشی از چرای گلههای شیخ و اصلاح وضع کنونی زندانها را خواستار شدند (همو، 174, 175). در 1341ق/1923م نیز کنگرة ملی بحرین تشکیل شد و خواستار اجرای قوانین اسلامی، عدم مداخلة کنسول بریتانیا در کارها و نظارت 12 تن از اعضای کنگره بر تحقیق این خواستهها گردید (همو، 181). سرانجام بریتانیا ناگزیر شد که شیخعیسی را بردارد و پسرش شیخحَمَد را جانشین وی کند. عیسی در 1351ق/1932م درگذشت.
6.حَمَدبنعیسی (1341-1361ق/1923-1942م). وی وی فرمانروایی خود را با این جمله آغاز کرد: «بنا به فرمایش دولت علیّة بریتانیا من امروز مسئولیت حکومت این کشور را به دوش میگیرم» (همو، 176). شیخحمد با وعدة برخی اصلاحات بر سر کار آمد. وی حتی گفته بود که شرکت شیعیان را در مجلس بررسی خواهد کرد (همو، 194)، اما دیری نپایید که ابزار سرکوب به کار افتاد و رهبران کنگرة ملی به هندوتان تبعید شدند و بریتانیا برای مهار اوضاع، سِر جارلز بلگریو را در 1342ق/1925 به بحرین فرستاد (داک، 44). بلگریو که سررشتة حکومت بحرین را به چنگ داشت، افسار گسیختگی خاندان حاکم را تا حدی مهار زد و بهویژه پس از کشف نفت به اصلاحات متعددی پرداخت. شیخحمد در 1348ق/1929م با شرکت نفت بحرین (باپکو) که امتیاز آن در دست شرکت استاندارد اوپل امریکایی بود، قراردادی بست و امتیاز 69 سالة استخراج نفت را به آن کمپانی واگذارد. در این دوران، آگاهی سیاسی ملیّت گرایانة عربی که در مفهوم «تعیین سرنوشت خود» تبلور یافته بود، و اصلاحات دهة 20 سدة 20م (1339-1349ق) که یک دستگاه اداری نوین و سرویس حقوق گمرکیِ اصلاح یافته و نظام امروزی پلیس را به همراه آورد، چشمهای مردم را به نیاز اصلاح در دیگر حوزهها گشود. به اینها باید تغییر الگوی زندگی مردم را که زاییدة کشف نفت و دگرگونیهای اقتصادی بعدی بود افزود. اولین ناخشنودی مردمیی در 1357ق/1938م آشکار شد (رمیحی، 196) و کارگزاران انگلیسی جنبش مردم را سرکوب کردند. با افروخته شدن آتش جنگ جهانی دوم و بمباران بحرین از سوی هواپیماهای آلمانی و ایتالیایی، اعتراض مردم بالا گرفت و ایشان خواستار بیرون راندن نیروهای نظامی بریتانیا و رایزنان انگلیسی شدند. حتی برخی از نمایندگان گروه فرمانروا نیز به رویارویی با انگلیسیها برخاستند، اما این جنبش نیز به جایی نرسید و چندی بعد شیخسلمان پس از مرگ پدر به فرمانروایی نشست
|