 |

10-04-2008, 02:16 PM
|
عضـو متميز
|
|
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
|
|
آلِ ثانی، سلسلهای منسوب به ثانیبنمحمد که از اواسط سدة 13ق/19م به تدریج نیرومند شدند و حکومت شبه جزیرة قَطَر را در دست گرفتند و تاکنون نیز در آنجا فرمان میرانند.
نیاکان آل ثانی از طریق قبیلة معاضید منشعب از قبیلة وُهبه که خود از بنبحَنْظَله جدا گشته است، به بنبتمیم نسب میبرند (حمزه، 140). آنان نخست در شرق نجد میزیستند و با آل شیخ و محمدبنعبدالوهاب، از طریق نیای مشترکشان عمروبنمِداد خویشاوندند. عمروبنمداد دوازدهمین نیای ثانیبنمحمد و دهمین نیای محمدبنعبدالوهاب است (ابوناب، 85). نیاکان این خاندان در سدة 11ق/17م با عموزادههایشان خاندان مَعَد و آل بوگواره از روستای عُشَیْقر در الوَشْم، بخش شرقی نجد، به حرکت درآمدند و در واحة جَبْرین یا یَبْرین در 200 میلی جنوب غربی شبه جزیرة قطر سکنی گزیدند، اما اندکی بعد آن ناحیه را ترک گفتند و نخست به اَلسَّکک در جنوب قطر رفتند و از آنجا به سوی الرُّوَیْس والزُّباره کوچیدند (ابوحاکمه، «رشد دولتهای خلیج» ، 45؛ ابوناب، 85). چنین مینماید که خشکسالی عربستان مرکزی در همان روزگار، سبب مهاجرت آنان از نجد (ابوحاکمه، «تاریخ شرق شبه جزیرة عرب» ، 50) و مهاجرتهای متعدّد دیگری شد که تأثیر بسیاری درآیندة پارهای از مناطق ساحلی خلیجفارس برجای نهاد. از آن پس تا سدة 13ق/19م که شبه جزیرة عربستان و کرانههای خلیجفارس یکی از مهمترین و پرمخاطرهترین دورانهای سیاسی خود را میگذراندند، آگاهی چندانی از این خاندان دردست نیست. استیلای روبه ضعف امپراتوری عثمانی در منطقه، همراه با افزایش نفوذ بریتانیا در خلیجفارس و دریای عمان برای تضمین سلطة خود بر هند، نیرو گرفتن پارهای از قبایل و خاندانهای عرب و بهویژه برآمدن آیین جدید وهابی که میرفت تا بخش بزرگی از شبه جزیرة عربستان را به زیر سلطه کشد، از علل مهم تحولات سیاسی و جغرافیایی منطقه بوده است. در اواسط سدة 13ق/19م میان آل خلیفه که از سالیان پیش بر قطر چیره شده بودند، و آل مسعود که در پی تسخیر سراسر شبه جزیرة عربستان بودند، بر سر استیلا بر منطقه نزاع بود تا در 1259ق/1843م سعودیان چیره شدند و راه را برای آل ثانی هموار ساختند (غرایبه، 1/376). اگرچه محمدبنثانی سالها پیش از این تاریخ برای دست یافتن بر بخشهایی از قطر و فرمانروایی بر آن کوششهای کرده بود، از این تاریخ به بعد است که آل ثانی در تاریخ منطقه ظاهر شدند و پس از طی بیش از یک قرن به یکی از بزرگترین خاندانهای حاکم در امارت حاشیة سفلای خلیجفارس تبدیل گشتند.
1.محمدبنثانی (د 1295ق/1878م). وی پس از پدر به ریاست قبیلة معاضید (قلعه جی، 659) و رهبری خانواده دست یافت (ابوناب، 86, 85) و برخلاف آل خلیفه که قطر را جزء مستملکات خود میدانستند، بلافاصله پس از پیروزی سعودیان بر آل خلیفه در 1259ق/1843م به اطاعت آنان گردن نهاد. با آنکه آل خلیفه در قطر ماندگار شدند و گفتهاند که محمد از سوی آنان به حکومت دوحه منصوب شد (ابوحاکمه، «رشد دولتهای خلیج»، 45)، ولی محمد آشکارا دل با سعودیان داشت و بارها کوشید تا خود را از استیلای آل خلیفه برهاند (قدوره، 94، 95). شاید هم تهاجم عبداللهبنفیصب سعودی به قصد غارت قطر در 1275ق/1859م (قائم مقامی، 29) به دعوت محمدبنثانی صورت گرفته باشد. سرانجام این کوششها به یک سلسله پیکارها میان آل ثانی و آل خلیفه منجر گردید. در 1282ق/1865م محمدبنخلیفه به دستیاری شیخابوظبی در جنگی دریایی محمدبنثانی را معلوب کرد و او را واداشت که هر ساله به آل خلیفه خراج دهد (زرین قلم، 132). با اینهمه آل ثانی از مبارزه با سلطة آل خلیفه دست برنداشتند. وقتی شیخقاسم پسر شیخمحمدبنثانی بر ضداستیلای بحرینیان سر به شورش برداشت، شیخمحمدبنخلیفه نیز برادر خود شیخعلی را به دوحه فرستاد و او دست به کشتار و غارت زد. شیخقاسم برای صلح به بحرین رفت (1284ق/1867م) ولی شیخمحمدبنخلیفه او را به زندان افکند (ریحانی، 2/270-271). قطریان برای نجات قاسم به بحرین تاختند، ولی در پیکاری دریایی که در دامسه به وقوع پیوست شکست خوردند و عقب نشستند (همو، 2/271)، اما سرانجام تنی چند از نزدیکان شیخ بحرین را اسیر کردند و در برابر آزادی آنان، قاسم را از بند رهاندند (غرایبه، 1/259؛ ابوناب، 87). اندکی بعد شیخمحمدبنخلیفه به بهانة جمع آوری مالیات، و به روایتی به کمک شیخزاید امیر ابوظبی، به دوحه تاخت و دست به کشتار و غارت زد (نشأت، 270؛ ابوناب، 88). کلنل پلی نمایندة انگلستان در خلیجفارس که برای به دست آوردن جای پایی در قطر مترصد فرصتی بود، دخالت کرد و شیخمحمد را به عقبنشینی واداشت. بدین ترتیب وی به استقرار «مناسبات اتحاد» با قطر توفیق یافت (لوتسکی، 225) و براساس پیمانی که در 1285ق/1868م با محمدبنثانی منعقد ساخت، مقرر شد که شیخ به واسطه و ضمانت بریتانیا بحرین خراج دهد و خود در یکی از مناطق ساحلی سکنی گزیند و در امور بحرین دخالت نکند و اختلافاتش را با همسایگان به نمایندة انگلستان ارجاع دهد و نظر او را بپذیرد و از هر عملی که صلح دریایی را به خطر اندازد، خودداری ورزد (لاریمر، I/801؛ ابوناب، 89, 88). کلنل پلی همچنین دربارة پی آمدهای نقض عهد به شیخ قطر هشدار داد.
دوران حکومت محمدبنثانی، بهویژه پس از عقد قرارداد، با تاریخ زندگی و حکومت پسرش شیخقاسم سخت درآمیخته است، چنانکه به روشنی نمیتوان پایان دوران حکومت محمد و آغاز حکومت قاسم را تعیین کرد. اما چنین مینماید که شیخمحمد پس از 1285ق/1868م، عملاً رشتة کارها را به پسرش سپرد و حتی گفتهاند که ریاست قبیله را نیز به او واگذاشت (زرکلی، 6/19؛ قس: غرایبه، 1/259). از اینرو شاید رها ساختن ال ثانی از قید نفوذ و سلطة آل خلیفه به کمک عثمانیان در 1289ق/1872م و انتساب آن به محمدبنثانی (ابوحاکمه، «رشد دولتهای خلیج»، 45) خالی از تسامح به نظر نمیرسد، چه در آن هنگام شیخقاسم طرف مذاکره با نمایندة عثمانی بود نه شیخمحمد و وی حتی سلطة ترکان را نیز نپذیرفت و به رغم پیمان پسر با آنان، برافراشتن پرچم عثمانی بر فراز خانهاش خودداری کرد (لاریمر، I/802).
2.قاسمبنمحمدبنثانی (د 1331ق/1913م). وی یکی از بزرگترین امیران آل ثانی است که پس از مبارزات بسیار، در دوحه دولتی مستقل بنیاد نهاد. قاسم در روزگاری که پدرش با آل خلیفه درآویخته بود، فعالیتهای بسیاری از خود نشان داد و در پیکار با بحرینیان شرکت جست. پس از انعقاد پیمان در 1285ق/1868م میان محمدبنثانی و دولت بریتانیا که منجر به گوشهنشینی شیخمحمد شد. قاسم نیروی بیشتری یافت و ظاهراً به تشویق و فرمان پدر، رشتة کارها را در دست گرفت. با اینهمه برخی آغاز حکومت رسمی او را 1293ق/1876م دانستهاند که از سوی عثمانیان به حکومت دوحه منصوب شد (همو، I/804) و بعضی نیز تاریخ مرگ محمدبنثانی در 1295ق/1878م را آغاز حکومت قاسم شمردهاند (ابوحاکمه، «رشد دولتهای خلیج»، 45).
روزگار حکومت قاسم، با فعالیت ترکان عثمانی برای تجدید نفوذ خود در کرانههای جنوبی خلیجفارس، و رقابت با دولت بریتانیا همزمان بود. مدحت پاشا فرماندار بغداد با این عقیده که دولت عثمانی به جای متصرفات از دست رفتهاش در اروپا میبایست خود را در شرق و سواحل خلیجفارس گسترش دهد، تصمیم به تصرف نجد، اَحْساء، بحرین، کویت و قطر گرفت (نشأت، 353). در 1288ق/1871م پس از اشغال احساء و قطیف توسط نیروهای عثمانی و تعیین عبداللهبنفیصل سعودی به عنوان «قائم مقام» عثمانی در نجد، مدحث پاشا ادعا کرد که مناطقی چون بحرین، قطر، ساحل عمان و سلطاننشین مسقط نیز جزء قلمرو او به شمار میرود (کلی، 142)، و اگرچه باب عالی پس از انقراض بریتانیا، به ردّ ادعای مدحث پاشا پرداخت، اما پس از مذاکراتی میان شیخقاسم و هیأت نمایندگی عثمانی شیخ پرچم آن دولت را در قلمرو خود به اهتزاز درآورد، و در ذیقعدة 1289ق/ژانویه 1872م نیز پادگانی از سربازان عثمانی در دوحة تأسیس شد (لاریمر، 1/802-803 قس: 1/260؛ بونداروفسکی، 84). شیخقاسم که برای مقابله با نفوذ بریتانیا به یاری مدحت پاشا امیدوار شده بود، با عهدهدار شدن نقش رهبری اجتماعی و دینی مردم کوشید تا آنها را به اتحاد فراخواند و نزاعهای قبیلهای را از میان بردارد (ابوناب، 91). درواقع گرایش شدید شیخقاسم به عثمانیان بدان معنی بود که موافقت نامة 1285ق/1868م انگلستان با شیخمحمد از نظر وی ارزش ندارد. در این زمان شیخقاسم با نیرویی که یافته بود توانست گامهایی در جهت تثبیت حاکمیت خود بردارد، اما کوششهایی همچون دوباره سازی بنادر زُباره و عُبَید با مخالفت شدید آل خلیفه و مشکل تراشیهای انگلستان که شیخقاسم را دست نشاندة خویش نمیدید روبهرو شد. از همین روست که برخی از نمایندگان انگلیسی در خلیجفارس او را مردی موذی و فاقد ثبان اخلاقی و فرصت طلب (کرزن، 2/541) و حتی از زمره دزدان دریایی شمردهاند (لاریمر، I/804). با اینهمه، ستوان فریزر دستیار «نماینده مقیم» بریتانیا که در 1292ق/1875م از دوحه دیدار کرد، با اعتراف به تزلزلی که به واسطة نفوذ عثمانیان در دوحه بر نیروی انگلیس در خلیجفارس وارد آمده، معتقد بود که شیوخ آل ثانی چندان از ترکان دلخوش نیستند، ولی از بیم اخراج و تبعید به استانبول، ناخشنودی خویش را آشکار نمیسازند (همانجا).
ظاهراً در همین سال بود که عثمانیان به دلایلی تصمیم گرفتند نیروهای خود را از خلیجفارس خارج سازند و شیوخ محلی در مناطق مذکور زیرنظر آن دولت به حکومت پردازند (نشأت، 358). شاید این تصمیم سبب شده باشد که قاسم به انگلستان و عثمانی، خاصه پس از مرگ پدرش در 1295ق/1878م و رسمیت یافتن حکومت او متناقض به نظر میرسد. این معنی شاید ناشی از ضعف و قوتی باشد که پی درپی بر سلطة عثمانی و انگلستان در خلیجفارس وارد میشده است. به گزارش لاریمر (I/809) شیخقاسم در ربیعالآخر 1298ق/مارس 1881م با نمایندة بریتانیا تماس گرفت و از محدودیت قلمرو خویش شکایت کرد، در حالیکه همو در جای دیگر گفته است که شیخقاسم در ذیقعدة 1298ق/سپتامبر 1881م به آزار بازرگانان هندی ـ انگلیسی دوحه پرداخت و اگرچه کار به مصالحه انجامید، اما در سال بعد مراکز تجاری آنان را بست و به اعتراض بریتانیا توجهی نشان نداد (لاریمر، I/811). انگلیسیان به عنوان مقابله، او را به وارد آوردن خسارت به کالای اتباع هندی خود متهم ساختند و وادارش کردند که مبلغی غرامت دهد (ابوناب، 93). ظاهراً در همین هنگام بود که کلنل راس نمایندة بریتانیا به دولت متبوع خود پیشنهاد کرد که شیخقاسم را به شناسایی موافقت نامة 1285ق/1868م وادارد، اما حکومت انگلیسی هند به این سبب که چنین عملی ممکن است مشکلاتی در روابط آنها با عثمانی به بار آورد، فقط به پذیرش شفاهیِ آن موافقتنامه از سوی شیخ بسنده کرد. این کار به انجام رسید و سرانجام شیخقاسم به رغم طرفداری از عثمانیان، پذیرفت که از جنگ دریایی با همسایگان بپرهیزد و اختلافات خود را با انان به نمایندة بریتانیا ارجاع دهد (لاریمر، I/811). در پی همین موافقت در محرم 1299ق/دسامبر 1881م قاسم به سبب اختلافی که با امیر ابوظبی بر سر خُورالعَدید داشت، آمادة حمله بر او شد. امّا به توصیة نمایندة انگلستان از این تصمیم بازگشت. همچنین در 1303ق/1886م خواست با پشتیبانی عثمانیان خورالعدید را اشغال کند، ولی اینبار نیز انگلیسیان مانع شدند (کلی، 146). با اینهمه به نظر میرسد که شیخقاسم چندان به مفاد عهدنامه پایبند نبود، زیرا در 1304ق/1887م انگلیسیان غرامت هنگفتی از او به سبب شرکت در عملیات دریازنی بر ضد کشتیهای بحرینی مطالبه کردند (نشأت، 358). شگفت است که قاسم در همین حال به مخالفت با عثمانیان برخاست و برای خنثی کردن فعالیت آنها که میخواستند دفتری گمرکی در قطر بگشایند دوحه را ترگ گفت (1304ق/1887م). این کار باعث پریشانی تمور شد و بدویان بنیهاجر بازار شهر را غارت کردند (لاریمر، I/806). شاید همین معنی باعث شده باشد که شیخابوظبی، بزرگترین امیر تحتالحمایة عمان مُتَصالحه، که از مدتها پیش با شیخقاسم اختلاف داشت، قبایل متحد خویش را بر ضد او بسیج کند و گروهی از افراد قبایل بوشَعر به دوحه بتازند. در یکی از زد و خوردهایی که در این میان در گرفت فرزند شیخقاسم کشته شد. شیخقاسم به رغم آنکه پذیرفته بود اختلافات خود را با همسایگانش به نمایندة بریتانیا ارجاع دهد، ابتدا از عثمانیان احساء مدد جست و سپس به دربار استانبول روی آورد، ولی چون در اثر فشار سفیر بریتانیا در باب عالی، پاسخ مساعدی دریافت نکرد (بونداروفسکی، 88). از ابنرشیدامیر نجد یاری خواست (کرزن، 2/542) و گویا با یاری ابنسِبْهان نایب ابنرشید در ریاض و عبدالرحمانبنفیصل دوحه را بازپس گرفت و به الضُفْرَه ولِوی تاخت و دست به قتل و غارت گشود (کلی، 146). اما چون ابنرشید یاری خویش را قطع کرد و شیخقاسم نتوانست به تنهایی با قبایلی که امیر ابوظبی بسیج کرده بود درآویزد، به قلمرو خود بازگشت (همو، 147). در این میان عثمانیان برای تجدید دوستی با شیخقاسم دست به فعالیت زدند. نافذ پاشا والی بصره از دوحه دیدار کرد و به شیخ وعدة اعطای لقب و نشان داد و اندکی بعد نیز پادگان نظامی عثمانی در آنجا برپای شد (لاریمر، I/806). با اینهمه شیخقاسم هیچ گاه آشکارا و نستقیم نفوذ عثمانیان را نپذیرفت، و آنگاه که دولت عثمانی از اصول سیاسی مدحت پاشا عدول کرد، تردیدی در مخالفت با عثمانیان به خود راه نداد. محمدحافظ پاشا فرمانده نیروهای عثمانی در احساء نیز به کمک برخی از مخالفان آل ثانی چون قبیلة عجمان و کویتیها به رهبری شیخمبارک آل صباح به قطر لشکر کشید و چون به دوحه رسید از شیخقاسم خواست که به نزد او آید. شیخ که در آن وقت خارج از شهر در روستای وَجبَه ساکن بود، برادر خود احمد را به نزد پاشا فرستاد و از عدم حضور خود پوزش خواست، ولی حافظ پاشا خشمناک از این رفتار، احمد ر با همراهانش توقیف کرد و نیرویی به وجبه فرستاد. در رمضان 1310ق/مارس 1893م میان آن دو پیکاری درگرفت و شیخقاسم نیروهای عثمانی را به سختی درهم شکست (ابوناب، 93, 94). وی پس از این پیروزی کوشید تا عثمانیان را از احساء هم بیرون کند، ولی توفیق نیافت (زرکلی، الاعلام، 6/19).
سلطان عبدالحمید دوم هراسناک از نیرو یافتن شیخقاسم و احتمال شورش سراسری بر ضد عثمانیان، حافظ پاشا را عزل کرد و نمایندهای به نزد شیخقاسم فرستاد، این مذاکره به صلح انجامید (ابوناب، 95). در همین روزگار شیخقاسم برآن شد تا به کینخواهی از آل خلیفه که از دیرباز با او سر ناسازگاری داشتند برخیزد. از اینرو به بحرین تاخت (1311ق/1893م)، ولی به سبب مداخلة ناوگان بریتانیا شکست خورد. غرایبه میافزاید که قاسم پس از امضای معاهدة صلح بازگشت (1/260).
در 1313ق/1895م آلبنعلیدر اثر کشمکش با آل خلیفه، حاکمان بحرین، به قاسم پناه بردند و با تأیید فوزی پاشا در زُباره سکنی گزیدند. ویلسون نمایندة بریتانیا که از این امر بسیار ناخشنود بود، چون از گفتگو با باب عالی نتیجهای نگرفت و شیخقاسم نیز از اخراج آنها خودداری کرد، کشتیهای آلبنعلیرا با کشتیهای خود به بحرین برد. آلبنعلیدر مقابل، تدارک جنگ دیدند، اما شیخعیسی آل خلیفه از انگلیسیان یاری خواست. انگلیسیان نیز به زباره تاختند و انجا را ویران ساختند (زرین قلم، 155، 156؛ قائم مقامی، 85). نیز گفتهاند که انگلستان به حمایت از حکمران بحرین که مدعی کنترل بخش شمال غربی شبه جزیرة قطر بود دست به این حمله زد و آبادیهای ساحلی آنجا و تمام قایقهای ماهیگیری و صید مروارید را منهدم ساخت (بونداروفسکی، 88). این وقایع موجب تضعیف نفوذ عثمانیها در کرانههای جنوبی خلیجفارس شد، تا جایی که وقتی در 1322ق/1904م با سعودیها بر سر قصیم به مذاکره پرداختند و احمد، برادر قاسم، بر او شورید، عثمانیها از یاری شیخقاسم ناتوان ماندند و ابنسعود به یاری او برخاست (فیلبی، 249). ضعف عثمانی سرانجام در 1331ق/1913م منجر به امضای قراردادی میان این دولت و انگلستان شد که به موجب آن عثمانیان از حقوق خود در کویت، بحرین، قطر، مسقط و عمان چشم پوشیدند (ریحانی، 2/178). با اینهمه انگلستان نتوانست در قطر جای عثمانیان را اشغال کند و روابط این دولت با آل ثانی تا وقتی که شیخقاسم زنده بود و به زعم عثمانیان به عنوان «قائم مقام» آنها حکم میراند، هیچ گاه به گرمی نگرایید. شیخقاسم سرانجام در 1331ق/1913م پس از 111 سال عمر (فیلبی، 269) و به قولی 115 سال (زرکلی، شبه جزیره، 1/66) درگذشت و در روستای واصل در 20 کیلومتری شمال دوحه به خاک سپرده شد.
|

10-04-2008, 02:17 PM
|
عضـو متميز
|
|
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
|
|
3.عبداللهبنقاسم (حکومت: 1331-1369ق/1913-1950م)، بلافاصله پس از مرگ پدررشتة کارها را در دست گرفت. اما چون نفوذ و نیروی او را نداشت، خاصه به سبب ضعفروزافزون سلطة عثمانی بر شبه جزیرة عربستان، نتوانست استقلالی را که پدرش به دستاورده بود نگاه دارد (ابوحاکمه، «رشد دولتهای خلیج»، 45). پس از اغاز جنگ جهانی اولو ورود دولت عثمانی به جبهة دول مرکزی (1334ق/1916م) بریتانیافرصتی به دست آورد تانفوذ خود را در کرانههای خلیجفارس تثبیت کند و آنچه را در برخی جایها تا به حالنتوانسته بود کسب کند، با نیروی نظامی به دست آوَرَد. از اینرو قایقهای توپدار خودرا به قطر فرستاد و پرسی کاکس نمایندة بریتانیا مقیم در خلیجفارس نیز شیخعبداللهرا به امضای پیمان تحتالحمایگی که سالها پیش امیران عمان و بحرین امضاء کرده بودندواداشت (ابوناب، 105-106). براساس این پیمان که در 1334ق/1916م به امضاء رسید، تمامروابط خارجی و حق اعطای امتیازات به بریتانیا واگذار شد و این دولت حتی به طورغیررسمی بر سیاست داخلی قطر نیز حق نظارت یافت (ابوحاکمه، «رشد دولتهای خلیج»، 46). پیمان یاد شده در 1353ق/1934م تجدید شد (بیربی، 242) که یکی از مهمترین پی آمدهایآن پس از کشف نفت در قطر آشکار گشت. چه در 1354ق/1935م امتیاز اکتشاف و استخراج نفتبه مدت 75 سال شمسی ـ تا 2010م/(1431ق) ـ به شركت انگليسي نفت قطر که شاخهای ازشرکت انگلیسی نفت عراق بوده داده شد (غرایبه، 1/260؛ بیربی، 239، 240). در 1356ق/1937م اگرچه ظاهراً در اثر فشار شیخعبدالله، زباره که سالها بر سر مالکیت آنمیان آل خلیفه و آل ثانی اختلاف بود به قطر منضم شد (قدوره، 95؛ ابوحاکمه، «رشددولتهای خلیج»، 46)، ولی نفوذ حاکمان محلی به اندازهای ضعیف شده بود که گفتهاندقطر در این روزگار چیزی چیزی به عنوان دستگاه حکومت نداشت (داک آنتونی، 69). بااینهمه امور داخلی بیشتر به دست حَمَد پسر عبدالله، به عنوان قائم مقام حاکم وولیعهد او اداره میشد، تا جایی که مردم گاه فراموش میکردند که شیخعبدالله حاکمرسمی است. شیخحمد عملاً حاکم قطر بود (دوفاکتو) و پسرش شیخخلیفه ولیعهد او بهشمار میآمد. در آن وقت دوحه هنوز مرکزیت نیافته بود و ادارات دولتی و دفترنمایندگی انگلستان در شقوب، نزدیک دوحه، مستقر بود و شیخ نیز خود درآنجا میزیست (هی، 108, 110). شیخحَمَد در 1367ق/1948م درگذشت و چون ولیعهد و حاکم قطر براساسمعاهدة تحتالحمایگی میبایست با نظارت و تأیید دولت بریتانیا انتخاب شود (ابوحاکمه، «رشد دولتهای خلیج»، 46)، این دولت شیخخلیفه پسر شیخحمد را به بهانةجوانی از ولایتعهدی دور کرد و شیخعلی پسر شیخعبدالله را به ولایتعهدی نشاند (ابوناب، 112). 2 سال بعد شیخعبدالله به نفع پسرش علیاز حکومت کناره گرفت و رشتةکارها را به او سپرد (هی، 108) و سرانجام در 1377ق/1957م درگذشت (غرایبه، 1/260) ودر ریان به خاک سپرده شد (ابوناب، 113).
4.علیبنعبدالله (حکومت: 1369-1380ق/1950-1960م)، با کوششهای دولت انگلستان به ولایتعهدی و سپس حکومت دستیافت و همواره به معاهدة تحتالحمایگی وفادار ماند و هیچ گاه اجازه نداد که دولتهایدیگر در قطر نمایندگی سیاسی تأسیس کنند (نشأت، 502). انگلستان نیز علاوه بر تعیینیک نمایندة سیاسی، مشاور مالی ویژهای برای حاکم، یک مشاور نظامی که فرماندهینیروهای مسلح را نیز به عهده داشت، و یک تن به عنوان رئیس تشکیلات امنیت داخلی درقطر به کار گماشت (داک آنتونی، 70). در 1368ق/1949م قطر نخستین امارتی بود که بهکاوشهای نفتی در دریا دست زد و امتیاز آن را به شرکتی انگلیسی که در خشکی مشغولاستخراج بود نداد. اختلافی که به این سبب پیش آمد و در کمیتة داری دوحه در 1370ق/1951م مطرح شد و شرکت اکتشاف دریایی نفت شِل امتیاز آن را به دست اورد (بیربی، 241؛ قس: غرایبه، 1/260). در آن زمان بخشی از عایدات نفتی به قطر تعلقداشت. اما چنین مینماید که در پی مبارزات ملت ایران با شرکت نفت ایران و انگلیس وملی شدن صنعت نفت این کشور، شرکتهای انگلیس برای جلوگیری از سرایت آتش مخالفتی کهدر کرانة شمالی خلیجفارس برخاسته بود از 1371ق/1952م درآمد نفت را با قطربالمناصفه تقسیم کردند (همو، 242٩. شیخعلی که کمتر به ادارة امور حکومتی اشتغال وعلاقه داشت و بیشتر وقت خود را در کتابخانهاش میگذرانید (داک آنتونی، 72) وکتابخانة عمومی بزرگی هم در قطر ایجاد کرد (قلعه جی، 663)، سرانجام در ربیعالآخر 1380ق/اکتبر 1960م به نفع پسرش احمد از حکومت کناره گرفت («خاورمیانه و شمال آفریقا »، 595).
5.احمدبنعلی(حکومت: 1380-139ق/1960-1972م)، پس از استعفای پدر رشتهکارها را در دست گرفت، ولی او هم علاقهای به امور کشوری نداشت و اوقات خود را درکتابخانه (داک آنتونی، 72) یا به شکار و تیراندازی و سفرهای تفریحی به کرانههایجنوبی ایران میگذراند (جناب، 112). در همین تاریخ پیران آل ثانی تصمیم گرفتند کهپس از مرگ یا استعفای احمد، قدرت را به شاخة حمدبنعبدالله منتقل سازند (داکآنتونی، 79). از اینرو در ربیعالآخر 1380ق/اکتبر 1960م خلیفهبنحمد را بهولایتعهدی برگزیدند و او با همین عنوان، پستهای حساسی چون ریاست پلیس، ریاست آموزش،وزارت اقتصاد و بالاخره نخست وزیری (1390ق/1970م) را در دست گرفت.
قطر در اینروزگار یکی از 9 امارتی بود که به اندیشة تأسیس امارت متحدة عربی افتاد و شیخخلیفهدر این راه بسیار کوشید و در مذاکرات شرکت جست. ولی اختلافاتی که در میانه پدیدارشد باعث گشت که قطر راه خود را از آنها جدا سازد (کیهان، مورخ 3/12/1354ش). یکی ازمهمترین وقایع سیاسی این روزگار اعلام استقلال قطر (8 رجب 1391ق/اول سپتامبر 1971م) و الغاء تحتالحمایگی آن بود («خاورمیانه ...»، 595). قطر در همان سال به عضویتاتحادیة عرب و سازمان ملل متحد درآمد (ملاح، 16). نخستین قانون اساسی موقت قطر نیزدر 5 فصل و 77 ماده در همین روزگار تدوین شد و در سفر 1391ق/مارس 1971م به امضایشیخاحمد رسید (قدوره، 6). براساس این قانون میبایست شورایی متشکل از وزرای دهگانهیعنی اعضای منتخب خاندان حاکم و 20 عضو انتخابی از میان 40 کاندیدای مردم تأسیسشود، اما این شورا در روزگار حکومت شیخاحمد هرگز تشکیل نشد (داک آنتونی، 70). ظاهراً بروز شایعاتی مبنی بر احتمال عزل خلیفه از ولایتعدی و انتصاب شیخعبدالعزیزپسر شیخاحمد، و نیز عدم تشکیل شورای مذکور که مورد علاقة شیخخلیفه بود، او راواداشت که در غیاب شیخاحمد که مشغول گذراندن تعطیلات در ایران بود (همو، 79، 82) دست به کودتا زند و او را از حکومت ساقط کند (محرم 1392ق/فوریة 1972م). اقدامشیخخلیفه تقریباً با هیچ مخالفتی روبهرو نشد. شیخاحمد پس از سقوط به عنوانپناهندة سیاسی به دوبی رفت (همو، 84).
اعضای خاندان آل ثانی علاوه بر مقامامارت قطر، قسمت اعظم مشاغل حساس کشور و کرسیهای شورای وزیران را به خود اختصاصدادهاند.
مآخذ: بونداروفسکی، گریگوری، برتری جویان و امپرایالیستها درخلیجفارس، ترجمة م. زمان زاده، تهران، ابوریحان، 1361ش؛ بیربی، ژان ژاک،جزیرهالعرب، ترجمه به عربی نجده هاجر و سعیدالغز، بیروت، المکتبالتجاری للطباعهوالتوزیع والنشر، 1960م؛ جناب، محمدعلی، خلیجفارس، آشنایی با امارت آن، تهران، 1349ش؛ حمزه، فؤاد، قلب جزیرهالعرب، ریاض، مکتبهالنصرالحدیثه، 1388ق/1968م؛ داکآنتونی، جان، امارات خلیجفارس، ترجمة مهدی مظفری، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1357ش؛ ریحانی، امین، ملوکالعرب، بیروت، داالریحانی، 1967م؛ زرکلی، خیرالدین،الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1984م؛ همو، شبه جزیرهفیعهدالملکعبدالعزیز،بیروت، دارالعلم للملایین، 1985م؛ زرین قلم، علی، سرزمین بحرین، تهران، سیروس، 1337ش؛ غرایبه، محمود عبدالکریم، مقدمة تاریخالعربالحدیث، جامعة دمشق، 1380ق/1960م؛ قائم مقامی، جهانگیر، بحرین و مسائل خلیجفارس، تهران، طهوری، 1341ش؛قدوره، زاهیه، تاریخالعربالحدیث، بیروت، دارالنهضهالعربیه، 1405ق، قلعه جی،قدری، الخلیجالعربی، بیروت، دارالکاتبالعربی، 1385ق/1965م؛ کرزن، جرج، ایران وقضیة ایران، ترجمة غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362ش؛ کلی، جی، بی، الحدودالشرقیه، شبهالجزیرهالعربیه، ترجمه به عربی خیریحمّاد، بیروت، دارالمکتبهالحیاه، 1971م؛ کیهان (روزنامه) مورخ 3/12/1354 و 14/6/1356ش؛ لوتسکی، و، تاریخ عرب در قرون جدید، ترجمة پرویز بابایی، تهران، چاپار، 1349ش، نشأت، صادق، تاریخ سیاسی خلیجفارس، تهران، کانون کتاب، نیز:
Abu Hakima, Ahmad, History of Eastern Arabia, Beirut, Khayats, 1965; Id, »The Development of the Gulf States«, in The Arabian Peninsula, ed. D, Hopwood, 1972; Abu Nab, Ibrahim, Qatar, A Story of State Building, 1977; Hay, Rupert, The Persia Gulf States. Washington, D. C., The Middle East Institute, 1959; Lorimer, J. G., Gazetteer of the Persian Gulf, O'man and Central Arabia, Calcutta, 1915; Mallakh, Ragaei, QATAR, London, 1979; The Middle East and North Africa 1984-1985, London, 1984; Ohiby, John, Sa'udi Arabia, Beirut, 1968.
صادقسجادی
|

10-04-2008, 02:21 PM
|
عضـو متميز
|
|
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
|
|
آل بوسعید، سلسلهای اِباضی مذهب که از واپسین سالهای نیمه نخست سده 12/ق/18م تا به امروز بر مسقط و عمان فرمانروایی دارند.
زمینه تاریخی: کرانههای جنوبی خلیجفارس و دریای عمان از آغاز سده 10ق/16م صحنه کشمکشهای برخی قدرتهای بومی و بیگانه بوده است. تصرف هرمز و مسقط از سوی پرتغالیها (913ق/مارس 1507م) اگرچه در آغاز با بیاعتنایی ایران و عثمانی روبرو شد. و حتی دولت صفوی برای مقابله با عثمانیان در صفر921ق/مارس 1515م با آنان عقد اتحاد بست، ولی به سبب تغییرات مهمی که بر اثر ورود انگلیسیها و هلندیها به خلیجفارس و جنگهای دریایی عثمانی با پرتغالیها و نیز نیروی روزافزون سلسه یعاربه عمان در منطقه به وقوع پیوست؛ قدرت پرتغالیها رو به افول نهاد و پس از عقبنشینی از جاسک و قشم (1031ق/1622م)، امام یعربی نیز آنان را در 1061ق/1650م از مسقط بیرون راند.
یعاربه عمان پس از تسخیر مومباسا در 1110ق/1698م در کرانههای جنوبی آفریقا به پیشروی ادامه دادند و در آغاز سده 12ق/18م قلمرو خود را از دماغه کومورین تا دریای سرخ، و از بحرین تا جزایر خوریان موریان گستردند و حتی یک چند بندرعباس را نیز تصرف کردند. سلطان، امام یعربی در 1130 یا 1131ق/1718 یا 1719م (مایلز، 237) درگذشت و کشمکش بر سر جانشینی او جنگ داخلی 30 سالهای به بار آورد که از یک سو همه قبایل عمان را زیر 2 دسته بزرگ هناوی و غافری در مقابل هم قرار داد و از سوی دیگر به زوال سلسله یعاربه انجامید. نخست میان سیف پسر سلطان که در گردهمایی رستاق به امانت برگزیده شده بود و مهنا پسر عموی او بر سر امامت نزاع درگرفت و چندی بعد مهنا که از سوی پیروان خود امام خوانده شده بود، بر اثر شورش یعرببنبلعرب زندانی و کشته شد و یعرب خود را امام خواند (1134ق/1722م)، اما بلعرببنناصر یعربی بر او شورید و سیف به کمک محمدبنناصر رهبر قبیله بنبغافر دوباره به امامت دست یافت. اماممت سیف با مرگ یعرببنبلعرب در 1135ق/1723م در حال تثبیت شدن بود که خلفبنمبارک هناوی سر به شورش برداشت و مسقط و برکا را تصرف کرد. سران قبایل و علما نیز در صفر 1137ق/اکتبر 1724م در گردهمایی نزوی محمدبنناصر را به جای سیف به امامت برگزیدند، اما محمدبنناصر در شعبان 1140ق/مارس 1728م در جنگ صحار کشته شد و سیف در رمضان/آوریل همان سال دوباره به امامت رسید. او اینبار با مخالفت یکی از عموزادگان خود به نام بلعرببنحمیر یعربی روبهرو شد و برای مقابله با او از نادرشاه یاری خواست (همو، 253، 252؛ لاکهارت، 182) و با کمک لطیفخان فرمانده ایرانی، بلعرب را درهم شکست، اما ادامه سلطه ایرانیان باعث نزدیکی سیف و بلعرب و کناره گیری بلعرب از دعوی امامت شد. با اینهمه، نابسامانی اوضاع اقتصادی بر اثر جنگهای پیاپی و فساد و بیتوجهی به منهیات مذهب اباضی، مانند نوشیدن قهوه و مصرف تنباکو، مردم را از سیف بیزار کرد (نیور، 299). از اینرو شیوخ و سران نزوی و سمایل در گردهمایی محرم 1155ق/فوریه 1742م سیف را بر کنار کردند و سلطنبنمرشد نواده دختری وی را به امامت نشاندند. سیف بار دیگر از ایران کمک خواست. تقیخان فرمانده نیروهای ایران بر عمان به او قول داد که وی را به منصب امامت باز نشاند (اوتر، 235، 234؛ نیبور، 300). از این پس تنها احمدبنسعید که در 1150ق/1737م از سوی سیف به حکومت صحار گماشته شده بود به مقاومت در برابر ایرانیان پرداخت. کلب علیخان یکی از فرماندهان نیروهای ایران و عمان، احمد را به محاصره گرفت، ولی به رغم از دست دادن بسیاری از افرادش کاری از پیش نبرد (لاکهارت، 217)، اما احمد بر اثر کمبود غذا و تدارکات، خود خواستار صلح شد (نیبور، 301) و سرانجام براساس پیمانی (1155ق/1742م) مقرر گشت که ایرانیان، عمان را ترک کنند و تنها مسقط را در تصرف داشته باشند و احمد نیز به عنوان فرمانروای صحار و برکا به ایران مالیات بپردازد (همانجا، مایلز، 261).
با شروع جنگ ایران و عثمانی، گرچه نادرشاه نیروهایش را از عمان بیرون نکشید (لاکهارت، 218)، ولی از توجه به آنجا بازماند و احمدبنسعید از فرصت بهره جست. وی خلفانبنمحمدبنعبدالله را در دژ برکا به حکومت نشاند، مسیر بازرگانی را از مسقط دور کرد، صنعتگران را به برکا کشید و تسهیلات بسیاری در دسترس بازرگانان گذاشت و بدینسان مسقط را از راههای زمینی و دریایی به انزوا کشاند (مایلز، 262). در این میان نادرشاه محمدحسینخانقرقلو فرمانده ایرانی عمان را فرا خواند (لاکهارت، 241) و احمد نیز به بهانه نداشتن وسیله فرستادن مالیات، از پرداخت آن به افسران ایرانی مقیم مسقط خودداری ورزید (نیبور، 302) و آنها را برای مذاکره پیرامون چگونگی چرداخت مالیات به برکا دعوت کرد و با ترفند به اسارت گرفت؛ آنگاه بیدرنگ به مسقط لشکر کشید و بازمانده سربازان ایرانی را به انتخاب یکی از دو راه، تسلیم و دریافت پول، یا زندان و بردگی، واداشت. سربازان تسلیم شدند و احمد پس از کشتن تنی چند، دیگران را آزاد کرد و به ایران برگرداند (همو، 303).
پس از مرگ سلطانبنمرشد، بلعرببنحمیر رقیب مجیدبنسلطان برادر سیفبنسلطان به امامت برگزیده شد، اما مردم عمان به احمدبنسعید دل بسته بودند و بسیاری از قاضیان و شیوخ قبایل در گردهمایی مسقط او را به فرمانروایی و امامت برگزیدند (مایلز، 262، 263؛ نیبور، 304، 303) و مجیدبنسلطان در انزوا ماند. سرانجام برخورد نهایی میان بلعرببنحمیر و احمدبنسعید در 1162ق/1749م در فرق در وادی قلبوه روی داد و بلعرب کشته شد (همو، 304؛ مایلز، 264). پس از او محمدبنسعید پسرعموی سلطانبنمرشد مدعی امامت شد، اما پشتیبانی نیافت و پس از آنکه احمد شهر نخل را با سرزمینی کوچک به او واگذاشت از ادعایش دست برداشت. به این ترتیب احمدبنسعید بیمعرض به حکومت نشست و سلسله آل بوسعید را بنیان نهاد.
حکمرانان:
1.امام احمدبنسعید (حکومت: 1162-1198ق/1749-1783م). وی در قصبه دورافتاده اَدَم در ناحیه سمد در حدود 1112ق/1700م زاده شد. پدرش ساربانی از عشیره غیرمتنفذ آل بوسعید بود. در دوران فرمانروایی محمدبنناصر غافری ترقی کرد و در 1150ق/1737م از سوی سیفبنسلطان به حکومت صحار گمارده شد (نیبور، 34؛ مایلز، 258). او به پاس خدماتش و با پشتیبانی بخشی از فرقه هناوی که قبیلهاش نیز بدان وابسته بود و به امامت برگزیده شد و سلسله آل بوسعید را بنیان نهاد. پیرامون تاریخ برگزیده شدن وی به امامت اختلاف است: برخی 1154ق/1744 (لاریمر، 407) و برخی دیگر 1154ق/1754م نوشتهاند (ستودار، 2/339؛ فیلیپس، 82، یادداشت A)، اما سخن نیبور که آغاز تاریخ فرمانروایی وی را 1162ق/1749م نوشته است درستتر مینماید (ص 304). احمدبنسعید دست به بهسازیهای بسیار زد، از جمله گروه مسلح و کارآمدی از بردگان آفریقایی را جایگزین نظامیان خو گرفته به دزدی و بازمانده ناز دوران یعاربه ساخت و در 1163ق/1750م در مستعرههای افریقایی خود چون مومباسا و کلوه و زنگبار حکرانان کارآمدی برای گسترش بازرگانی نشاند (مایلز، 266). بدین ساتن بازرگانی از امنیت و اهمیت چشمگیری برخوردار شد. بازرگانی عمدتاً شامل بردگان، عاج، سندروس بلوری و الوارهای چوب بود که در برابر خرما و اقلام دیگر به تهاتر به عمان آورده میشد. احمد که خود بازرگان بزرگی بود، از بازرگانان اروپایی 5% ازذ مسلمانان 5/6% و از یهودیان و هندیان 9% از خود کالا مالیات میگرفت و سالانه معادل 000‘100 روپیه درآمد داشت (نیبور، 305-306). احمد در زمینه روابط خارجی، سیاست پیشینیان یعربی خود را دنبال کرد و به انگلیسیها اجازه تأسیس نمایندگی در مسقط نداد، افزون بر این در 1190ق/1776م با تیپو سلطان، سلطان، حکمران میسور، دشمن سوگند خورده بیرتانیا، گذشته از قرارداد بازرگانی، پیمان اتحاد بست (لاریمر، I/414). روابط او با فرانسویان، گرچه آنان نیز در عمان نمایندگی بازرگانی نداشتند، خوب بود، اما روابط همان و ایران در دوران وی خصمانه بود و دو طرف چندبار به کشتیها و بندرهای یکدیگر حمله بردند )همو، I/411-412). کریمخان در 1183ق/1769م از احمد خواست پاسخ رد داد و افزود که نادرشاه به زور از عمان مالیات میگرفت و اگر کریمخان خواستار مالیات است باید خود را آماده کند که آن را به زور بستاند (همانجا). هنگامی که کریمخان در 1189ق/1775م آهنگ گشودن بصره کرد، احمد به جانبداری از عثمانی پرداخت (قس: نامی، 195-197؛ فسائی، 1/217)، اما سپس بر آن شد که میان ایران و عثمانی و عمان صلح برقرار سازد که ناکام ماند (مایلز، 273؛ قس: ستودارد، 2/340). با مرگ کریمخان در 1193ق/1779م نفوذ ایران در خلیجفارس از میان رفت و به نفوذ عمان و دیگر قدرتهای کرانهای افزوده شد.
احمد به منظور پیشگیری از جنگ داخلی و تثبیت موقعیت خود دختر امام یعربی را به زنی گرفت (مایلز، 266)، اما کوشش برخی از افراد خاندان یعاربه برای بازیافتن قدرت، دشمنی بخش بزرگی از غافریها با او ـ به عنوان یک امام هناوی ـ و شورشهای 2 تن از پسرانش، سیف و سلطان، بارها او را به تنگناهای دشوار کشید (لاریمر، I/407). ناصربنمحمد یکی از رهبران غافری منطقه ظاهره که با امام خویشاوندی داشت در قلعه غبی سر به شورش برداشت. احمد هلال پسر بزرگ خویش را به وادی بنبغافر فرستاد تا مباحیه را را که در شورش دست داشتند تنبیه کند، اما کاری از پیش نرفت (هموف I/408). در صفر 1195ق/فوریه 1781م سیف و سلطان پسران احمد شوریدند و برکا را گرفتند، اما احمد آن را بیدرنگ بازپس گرفت و شورشیان جوان سرانجام بخشوده شدند (همانجا). در همین زمان گروهی از بنبنعیم و بنبقتب به مطرح و وادی سمایل حمله بردند و شهر را غارت کردند و در این میان حزم نیز که اقامتگاه خاندان یعاربه بود از دست امام بیرون رفت. دومین شورش سیف و سلطان در محرم 1196ق/دسامبر1781م با تسخیر قلعههای میرانی و جلالی مسقط همراه بود، اما به میانجیگری قاضیان رستاق به مصالحه انجامید. با اینهمه فرزندان احمد از آن پس نیز چندان آرام نشستند. احمدبنسعید در 19 محرم 1198ق/15 دسامبر 1783م در رستاق درگذشت (مایلز، 280؛ قس: ستودارد، 2/340).
امامت احمد را در آخرین تحلیل باید امامتی دنیوی دانست. این روند تحول از امامت به ریاست دنیوی از واپسین دوره فرمانروایی یعاربه آغاز شده بود. او همچنین با دادن عنوان «سید» به فرزندان خود، میخواست آنان را از دیگران ممتاز سازد و حکومت را در سلسله خاندانش تثبیت کند (لاندن، 59؛ فیلیپس، 88).
2.امام سعیدبناحمد (حکومت: 1198-1199ق/1783-1784م). پس از مرگ امام احمد قاضیان و سران قبایل در رستاق گرد آمدند و از آنجا که هلال پسر بزرگ احمد نابینا بود، سعید را به امامت برگزیدند. سعید واپسین فرمانروای خاندان آل بوسعید بود که از 2 ویژگی ریاست دنیوی و امامت برخوردار شد (مایلز، 280-281؛ لاریمر، I/417). ناتوانی سعید در اداره کشور کارها را به نابسامانی کشید و دیری نپایید که اقدامات اوف بهویژه احتکار و بدعت گذاریها، ناخشنودی مردم را برانگیخت (ستودارد، 2/341؛ لاریمر، I/417). از سوی دیگر کینه کینه میان قبایل به گونهای مهارناپذیر سربرآورد که شاید مهمترین پیامد آن جابجایی برتری سیاسی از هناویان به غافریان بود (مایلزف 281). سیف و سلطان که از این وضع احساس خطر میکردند از شیخصفر قاسمی برای برکنار کردن سعید کمک خواستند. شیخصفر در 1198ق/1784م قبایل شمال را گردآورد و به امام اعلام جنگ داد و شهرهای حمرا، شارجه، رمس و خورفکان را گرفت، اما به نتیجه دلخواه دسن نیافت. در این میان حامد بزرگترین پسر سعید قدرت را به دست گرفت (همو، 284) و در واقع سعید به سود پسرش کنار نشست، با این حال تا زمان مرگش ـ در فاصله سالهای 1226-1236ق/1811 تا 1821م ـ در رستاق همچنان از عنوان امام برخوردار بود (لاریمر، I/418). در 1199ق/1785م قاضیان و شیوخ در مصنعه در کرانه باطنه گرد آمدند و قیسبناحمد را به امامت برگزیدند (مایلز، 282)، اما قیس نیز به سلطه سیاسی دست نیافت.
3.سیدحامدبنسعید (حکومت: 1198-1207ق/1784-1792م). وی پس از دستیابی به قدرت با رقابت عموهایش سیف و سلطان روبهرو شد. سیف که در دوران سعید ناگزیر شده بود به مومباسا مستعره عمان در آفریقای شرقی بگریزد، بر اثر پیگرد حامد به لامو رفت و همان جا درگذشت (همو، 282). سیدسلطان نیز در 1198ق/1784م به گوادر گریخت و در پناه ناصرخان اول، خانکلات، زیست، اما گهگاه بر سر تصرف قدرت با حامد به کشمکش برمیخاست. زمانی با پشتیبانی قبایل غافری به وادی سمایل تاخت، اما تنها توانست حصن سمایل را بگیرد و بخشی از سیجه را ویران کند. زمانی دیگر مطرح را غارت کرد و خود برای مدتی در دارسیت مستقر شد، ولی این کشمکشها از روابط دوستانه آنان با یکدیگر جلوگیری نمیکرد (لاریمر، I/418).
مهمتری رویداد دوران فرمانروایی حامد انتقال پایتخا ز رستاق به مسقط در 1198ق/1784م بود. بدینسان حامد شالوده فرمانروایی خود را از زمین به دریا انتقال داد و درحقیقت آن را از مناسبات سنتی، نظامیگرانه و قبیلهای دور کرد و بر بنیادی اقتصادی استوار ساخت (کلی، 108). به هر حال این کار، فرمانروایان این سلسله را در معرض تأثیرپذیری از جریانهای تمدن خارجی میگذاشت، آنان را با قبایل درون سرزمین بیگانه میکرد و از محبوبیتشان میکاست. برخی نیز کمپانی هند شرقی را در این انتقال بینقش ندانستهاند (بوندارفسکی، 57). از سوی دیگر جدایی میان امامت و سلطنت در همین دوران استوار شد، و حامد همچون اغلب جانشینان بعدی توجهی به امامت نداشت. او در 1198ق/1784م از پدرش، امام سعیدبناحمد، لقب فرمانروایی این سلسله از «امام» به «سید» تفییر یافت. این لقب لذخلتف عرف مذهبی، بیانگر تبار محمدی(ص) خاندان آل بوسعید نیست، بلکه تنها از آنرو به کار گرفته شد تا آنان را از دیگر سران و بزرگان محای متمایز بخشد. هم از اینرو این واژه در منابع فارسی (نامههای رسمی ایران) با ضبط «صید» دیده میشود (اقبال، 116؛ هدایت، 10/574، نیز فهرست). راز این تغییر لقب اگرچه به درستی معلوم نشده است، اما نشان دهنده تبدیل سلطه دینی این خاندان به سلطه دنیوی است.
در دوران فرمانروایی سیدحامد مسقط به صورت یکی از ثروتمندترین و پررونقترین بندرهای خلیجفارس درآمد. با اینهمه هنوز کمپانیهای بازرگانی بیگانه نمایندگی رسمی در مسقط نداشتند، در 1200ق/1785م کمپانی هند شرقی جز یک دلال محلی هندی نمایندهای نداشت. در همین سال 3 کشتی فرانسوی در بندر مسقط لنگز انداختند و خواستار گشایش یک نمایندگی شدند، اما شیخخلفان حاکم مسقط به دستور امام ـ سعیدبناحمد ـ درخواست آنان را نپذیرفت (لاریمر، 420). سیدحامد در 18 رجب 1206ق/13 مارس 1792م در مسقط درگذشت.
4.سلطانبناحمد (حکومت: 1207-1219ق/1793-1804م). وی درحدود 1168ق/1755م احتمالاً در رستاق به دنیا آمد و چند سالی از دوران کودکی و جوانی خود را در اَدَم در میان بدویان گذراند (مایلز، 286). پس از مرگ حامد، سلطان به کمک خویشاوندی محمدناصر جابری و هواخواهانش و نیز پشتیبانی نزاریه یا فرقه غافری که از سوی مادر با آنان خویشاوندی داشت مسقط را گرفت (همو، 285؛ لاریمر، 1/421). برادرانش بر ضد او هم پیمان شدند و از صحار و رستاق به مسقط لشکر کشیدند، اما قبایل غافری راه را بر آنان بستند و رویداد تعیین کنندهای اتفاق نیفتاد (مایلز، 286). سرانجام خاندان آل بوسعید در نیمه 1208ق/پایان 1793م در برکا گرد آمدند و پیمانی تنظیم کردند که بر پایه آن قلمرو فرمانروایی چند پاره شد: امام سعید به عنوان پیشوای دینی در رستاق ماند، قسی فزمانروای صحار شد، سلطان مسقط، برکا و مصنعه و نیز اداره اوضاع سیاسی را در دست گرفت و محمدبناحمد به حکومت سُوَیق رسید. این پیمان، با خشنودی مردم، از سوی همه طرفهای درگیر پذیرفته شذ و آرامش به عمان بازگشت (همانجا؛ لاریمر، 1/421).
دوران فرمانروایی سلطان را میتوان به 2 دوره تقسیم کرد: در دوره نخست که تا 1215ق/1800م به درازا کشید. وی بیشتر به گشودن مناطق تازه روی آورد و در دوره دوم در برابر حمله وهابیان و هم پیمانان آنان، قَواسِم، به دفاع پرداخت.
سلطان پس از دستیابی به قدرت نخست بندر گوادر و سپس چاه بهار را گرفت و چندی بعد فرمانروایی بنبمَعِین را در جزیرههای قشم و هرمز برانداخت ئ با فرمانی که به نام خود از آقامحمدخان قاجار گرفت بندرعباس و توابع آن شامل میناب و جزایر قشم و هرمز و هنگام در برابر پرداخت سالانه 000‘6 تومان به اجاره او درآمد (1208-1209ق/1794م) و این وضع سه چهارم قرن ادامه یافت (مایلز، 287؛ لاریمر، 1/421-422؛ اقبال، 118).
ظهور ناگهانی قدرت سلطان در خلیجفارس درگیریهایی میان عمان و دیگر قدرتهای منطقه همچون ایران و عثمانی و رأسالخیمه پدید آورد. مهمترین کار سلطان را در این دوره میتوان انتخابی دانست که میبایست میان 2 قدرتی که بر سراستیلانی هند رقابت داشتند یعنی فرانسه و انگلستان به عمل آورد. انقلاب کبیر فرانسه در 1204ق/1798م کاهش داد، اما در این هنگام فتح مصر به دست ناپلئون چشم فرمانروایان خاورمیانه را خیره کرده بود و ناپلئون که میخواست از طریق صحرای سوریه به بینالنهرین و ایران و سرانجام هند دست یابد تا چند سال بعد همچنان نامهها و مأمورانی به نشانه احترام به فرمانروایان مقتدر شرقی از جمله «امام» مسقط و نیپو صاحب میفرستاد، بدین امید که برای اقدام خود هم پیمانانی پیدا کند (مایلز، 290، متن نامه ناپلئون؛ قلعجی، 393). از اینرو حکومت هند برای جلوگیری از گسترش نفوذ فرانسه در عمان، میرزامهدیخان نماینده مقیم بوهر را به مسقط روانه کرد تا سیدسلطان را از کمک به فرانسه باز دارد. میرزامهدی توانست در اول جمادیالاول 1213ق/11 اکتبر 1798م قولنامه ای شامل 7 ماده به امضای سلطان برساند که براساس آن، سلطان میبایست تا زمانی که جنگ میان شرکت هند شرقی با فرانسه و هلند ادامه دارد از دادن اجازه برپایی نمایندگ به فرانسه و هلند در مسقط یا گمبرون یا بندرهای دیگر خودداری ورزد (ماده 3)؛ پزشک فرانسوی خود را ـ که انگلیسیها سلطان را زیر نفوذ او میدانستند ـ از کار برکنار و اخراج کند (ماده 4)؛ در جنگ جانب بریتانیا را بگیرد (ماده 5) و به انگلیسیها اجازه برپایی نمایندگی در بندر عباس دهد (ماده 6) (قلعجی، 421-422، متن قولنامه)، اما سپس سلطان از بیم برخورد با فرانسویها و هلندیها، از دادن اجازه تأسیس نمایندگی بازرگانی و اقامت به نماینده سیاسی بریتانیا نیز خودداری ورزید. از اینرو بریتانیا در 1215ق/1800م پس از آنکه نامههای 25/1/1799م ناپلئون به سیدسلطان و تیپو صاحب را به چنگ آورد و از رسیدن آنها به مقصد جلو گرفت، کاپیتان جان مالکم را به مسقط فرستاد. وی پس از تهدید سلطان به محروم کردن مسقط از فعالیت بازرگانی بنادر هند، در 21 شعبان 1213ق18 ژانویه 1800م قراردادی با سلطان بست که 2 ماده داشت: ماده نخستین کس از فرمانروایان سرزمینهای کرانه جنوبی خلیجفارس بود که با بریتانیا روابط سیاسی برقرار کرد.
سلطان که در 1214ق/1799م اقتدار خود را در عمان کاملاً استوار ساخته بود در پی تسخیر بحرین، ارزشمندترین بازار مروارید منطقه برآمد، اما تلاش وی به جایی ترسید و تنها نتیجه این کار آن بود که آل خلیفه به ایران روی آوردند (لاریمر، I/423). از این پس حمله وهابیان به عمان آغاز شد و. سلطان اگرچه در 1215ق/1800م برای مدتی کوتاه بحرین را گرفت، اما به ناچار از آن چشم پوشید (همو I/424؛ قس: مایلز، 294). وهابیان در 1215ق/1800م به فرماندهی الحارق به بُرَیمی تاختند و توانستند قبایل نَعیم و بنبقتب و دیگر قبایل منطقه ظاهره را که با حکومت مرکزی عمان روابط دوستانهای نداشتند به مذهب خود متمایل سازند. سلطان پس از مصالحه با شیخرأسالخیمه به بُرَیمی تاخت، اما در بیرون راندن نیروهای وهابی ناکام ماند و ناگزیر با الحاق پیمان متارکه جنگ بست و به صحار بازگشت (همانجا؛ لاریمر، I/424). سلطان بار دیگر در پی تسخیر بحرین برآمد، اما اینبار وهابیان به یاری آل خلیفه برخاستند و سلطان از ایران کمک خواست و همراه با نامهای که به شیخنصر والی بوشهر نوشت سفید مهری فرستاد و بدینسان هرگونه شرطی را از جانب ایران، برای اعزام نیروهای کمکی، از پیش پذیرفت. سرانجام آل خلیفه ناگزیر شد سلطه عمان را به رسمیت بشناسد، اما موضع تهاجمی آل خلیفه و ضرورت دفاع داخلی سلطان را از یکسره کردن کار بازداشت (مایلز، 295).
سلطان در جریان دشمنی میان امیر وهابی و شریف مکه جانب شریف را میگرفت، از اینرو امیر عبدالعزیز به مسقط اعلام جنگ کرد. سلطان که علیرغم هم پیمانی با ایران و پاشای بغداد در برابر وهابیان تنها مانده بود، ناچار در پی دلجویی از دشمن برآمد و مأمورانی به درعیه فرستاد و در ازای پرداخت مالیات سالانه 000‘12 دلارِ ماریاترزا و استقرار یک نمایندگی وهابی در مسقط با وهابیان صلح کرد، اما حتی این شرایط نیز امر عبدالعزیز را از اندیشه تسخیر عمان بازنداشت. سرانجام در شمال سُوَیق جنگی روی داد که به شکست عمانیان انجامید. سلطان در برکا شورای جنگ تشکیل داد و شیوخ هر 2 فرقه را در برابر دشمن مشترک متحد ساخت. در این میان خبر مرگ عبدالعزیز سعودی، الحارقِ را واداشت تا به بریمی بازگردد (همو، 298).
در جمادیالاخر 1217ق/اکتبر 1803م، ناپلئون، هیأتی به ریاست کاوِنیاک به مسقط فرستاد، اما سلطان به خاطر تعهداتش با انگلستان از پذیرش نمایندگی فرانسوی در مسقط خودداری کرد (ویلسن، 269).
در 1219ق/1804م وهابیان تلاش خود را برای فتح کامل عمان از سر گرفتند. سلطان میخواست در برابر وهابیان با ترکها کنار آید، اما پاشای بغداد اگرچه تصمیم به همکاری با او داشت، به انتظار از پا درآمدن وی نشست. از اینرو سلطان به بریتانیا روی آورد، اما نتیجهای نگرفت، با اینهمه توانست از پیشروی به وهابیان به سوی پایتخت پیشگیری کند. سلطان در جمادیالاخر 1219ق/سپتامبر 1804م برای اطمینان از تدارکات نظامی پاشا در جنگ با وهابیان هم پیمان بودند بر او تاختند و او در این درگیری (شعبان 1219ق/نوامبر 1804م) کشته شد (مایلز، 302-303؛ لاریمر، I/434؛ اقبال، 123).
5.سیدسعیدبنسلطان (حکومت: 1222-1273ق/1807-1856م). مرگ سلطان سبب آشفتگی در عمان و کشمکش بر سر فرمانروایی د ردرون خاندان آل بوسعید شد. همچنین بازگشت بدربنسیف به عمان که پس از کوششی ناکام برای دستیابی به قدرت در 1218ق/1803م به وهابیان پناهنده شده بود، به دخالت متقیم وهابیان انجامید.
سلطان پیش از عزیمت به بصره محمدبنناصر جابری را به سرپرستی پسرانش، سالم و سعید گماشت. محمدبنناصر پس از آگاهی از مرگ سلطان، سعید را برای انتقام از قواسم به قشم فرستاد، اما سعید به هدف خود دست نیافت. در این میان قیسبناحمد حاکم صحار همراه با برادرش محمد در اواخر 1219ق/آغاز سال 1805م از کرانه باطنه به مطرح تاخت و آن را به آسانی گرفت و سپس مسقط را به محاصره درآورد. محمدبنناصر پس از مشورت با موزه خواهر منتفذ سلطان، بدربنسیف را به کمک خواند و او به یاری وهابیان به صحار، قلمرو قیس تاخت (مایلز، 304). قیس برای بیرون راندن وهابیان به ناچار از محاصره مسقط دست کشید، اما امیر سعودی که نمیخواست رقابتی میان بدر و قیس برخیزد آنان را با یکدیگر آشتی داد. درنتیجه مطرح در دست قیس ماند و بدر به پرداخت حقوق ماهانه 000‘1 دلار ماریاترزا به او متعهد شد (لاریمر، I/437). آنگاه برای بیرون راندن ملاحسنین مَعِینی که در پی مرگ سلطان به بندرعباس تاخته بود، آماده گشت. در این میان بریتانیاکه نمایندگی خود را مجدداً در 1220ق/1805م در مسقط مستقر کرده بود و خواستار این بود که فرمانروای دوفاکتوی عمان پیمانهای 1213ق/1798 و 1800 را به رسمیت شناسد به کاپیتان دیویداستون نماینده سیاسی مقیم خود که در آوریل 1220ق/1805م به مسقط آمد، دستور داد که با پدر رواب دوستانهای در پیش گیرد. بدر پیمانهای سلطان را به رسمیت شناخت و هم از اینرو در بازپس گیری بندر عباس و توابع آن از شیوخ بنبمعین و تمدید اجاره آنها (صفر تا ربیعالاول 1220ق/مه تا ژوئیه 1805م) از یاری بریتانیا برخوردار شد (همو، I/438-439).
سیدسعید در چنین شرایطی و در 17 سالگی به قدرت رسید و تا 1236ق/1821م که برادر بزرگش، سالم، درگذشت با او به شرکت فرمان راند، اما سالم نفوذی ناچیز داشت. او پس از کشتن بدر که ابزار دست وهابین بود، از خونخواهی آنان بیمناک شد. از اینرو به عنوان نخستین کار دوران فرمانروایی خود نامهای به امیر سعود نوشت و محمدبنناصر را کشنده بدر شناساند و به ناگزیر همه تعهدهای بدر از جمله پرداخت مالیات را پذیرفت (مایلز، 310). سعید که در جستجوی پشتیبانی نیرومند برای رهایی از اقتدار بریتانیا بود نامهای به بناپارت نوشت و در 9 جمادیالاول 1222ق/17 ژوئیه 1807م با حکمران فرانسوی جزیره رئونیون پیمان دوستی و بازرگانی بست. در جمادیالاول 1223ق/ژوئیه 1808 نیز پیمان تازهای بسته شد و دالونز به عنوان نماینده کنسولی فرانسه به مسقط آمد، اما بعد از آنکه بریتانیا بر رئونیون روی آورد (اقبال، 125؛ مایلز، 311). سعید در ربعالاول 1223ق/مه 1808 با عمویش قیس برای سرکوب قواسم که راه بازرگانی دریایی عمان را بسته بودند به خورفکّان تاخت، اما شکست خورد و قیس نیز در این گیرودار کشته شد (لاریمر، I/442). محمدبنناصر که از اتهام سعید دلسرد شده بود به درعیه گریخت و سعود او را با کارآمدترین فرمانده خود، مطلق مُطَیری، به تسخیر عمان گسیل داشت، اما پیش از رسیدن نیروهای وهابی، ناوگان بریتانیا با همکاری سعید و سالم رأسالخیمه را در شوال 1224ق/نوامبر 1809م وشِناص و خورفکّان را در 1225ق/1810م تصرف کرد و سعید در صحار با مطلق جنگید، اما شکست خورد و به مسقط عقب نشست. با اینهمه مطلق فرمانبرداری عمانیان را که به عقاید اباضی دلبسته بودند، دشوارتر از آن یافت که میپنداشت و مسقط با آنکه به دست وهابیان غارت شد، همچنان استوار ماند (مایلز، 311-318). سعید در این اوضاع خواستار کمک نظامی حکومت بمبئی شد، اما پاسخی نشند، پس گروهی را به ریاست برادرش سالم به شیراز فستاد (نکـ : سدیدالسلطنه، 209-210، متن فرمان فتحعلی شاه). دولت ایران به سودای ترّف عمان یا به انگیزه کینهای که از رفتار 1217ق/1802م وهابیان در کربلا به دل داشت، 1500 تن سراز به فرماندهی سعدیخانقاجار به کمک فرستاد و نیروی مشترک، حصن سَمایِل و نَخل را برای مدتی کوتاه بازپس گرفت (فسائی، 1/260؛ مایلز، 318؛ لاریمر، I/444). ولی سرانجام سعید ناچار شد که با پداخت 000‘40 دلار و اظهار فرمانبرداری نسبت به وهابیان از آنان دلجویی کند. بدینسان مطلق به نجد بازگشت، اما سعود که از این نرمش ناخشنود بود، بیدرنگ ابنعَزدَکه را به عمان گسیل داشت. او در راه بریمی به دست گروهی از قبیله بنبیاس کشته شد و در حمله بعدی وهابیان به فرماندهی مطلق در ذیقعده 1228ق/نوامبر 1813م مطلق نیز در برخخورد با گروهی از هَجریان به قتل رسید. با مرگ سعود در 1229ق/1814م خطر حمله وهابیان از راه زمین منتفی شد، ولی عبدالله جانشین سعود، گاه به گاه دریازنان قواسمی را علیه عمان برمیانگیخت، (همو، I/445). هم از اینرو سعید تا ربیعالاول 1235ق/دسامبر 1819م که بریتانیا به رأسالخیمه تاخت و قواسم را مطیع گرداند، 3 بار به رأسالخیمه که برای بازرگانی دریایی عمان بسیار مهم بود، حمله کرد (مایلز، 231؛ لاریمر، I/446). مرگ عَزّانبنقیس در صفر 1229ق/آغاز 1814م در مُخا، منطقه صُحار را به قلمرو سعید افزود. سعید که همواره در اندیشه تسخیر بحرین بود در رجب 1231ق/ژوئن 1816م با پشتیبانی ایران به بحرین تاخت، اما ناموفق ماند و حامد برادر جوانتر او در این جنگ کشته شد. تنها نتیجه این حمله استقرار سلطه او در نخل بود که خاندان یعاربه در آن نفوذی بسیار داشتند (فسائی، 1/265؛ لاریمر، I/450). در 1237ق/1822م کاپیتان مارسبی به مسقط آمد و پیمانی پیرامون ممنوعیت تجارب برده یا سعید بست، اما این پیمان به طور جدّی اجرا نشد (مایلز، 328).
در 1238ق/1823م تلاشی پنهانی از سوی ایران انجام گرفت تا بندرعباس و توابع آن از اجاره سعید بیرون آید، اما سعید پس از مذاکره با حکومت شیراز و نیز رشوه دهی و قول افزایش مالیات برای 2 سال، موفق شد که تیول ارزشمند خود را نگاهدارد. همچنین وی برای تحکیم موقعیت خود دختر حسینعلیمیرزا فرمانروا، والی شیراز را به زنی گرفت، (سدیدالسلطنه 279؛ لاریمر، I/449؛ اقبال، 130-132).
سعید که در سالهای 1226 و 1231ق/1811 و 1816م موفق به تسخیر بحرین نشده بود (لاریمر، I/447)، سال 1242ق/1827م را به تدارک حملهای دیگر گذراند و در جمادیالاول 1244ق/دسامبر 1829م پیمان صلحی میان وی و آل خلیفه منعقد شد که براساس آن بعید از ادعای گرفتن مالیات دست کشید. او چندی بعد با محمدبنناصر جابری آشتی کرد و پس از آسودگی از گرفتاریهای داخلی تلاش اصلی خود را در راه گسترش قلمرو خود در افریقای شرقی بهویژه زنگبار و مومباسا به کار بست.
نخستین تلاش سعید برای تسخیر مومباسا ناکام ماند و او پس از دیدار از زنگبار به مسقط بازگشت (مایلز، 332). در غیاب سعید، سیده جوخه خواهر هلال، شورشی در باطنه برانگیخت. حامدبنعزانبنقیس نیز صحار و خابوره و شناص را گرفت. محمدبنسالم نایبالسلطنه که به پشتگرمی سیدطالب ـ ـ عموی سعید ـ والی رستاق و عمهاش سیده موزه و محمدبنناصر جابری در برابر شورشیان ایستادگی میکرد از سعید خواست تا بازگردد و از بریتانیا نیز کمک گرفت (لاریمر، I/452). سعید در ذیقعهده 1245ق/مه 1830م بازگشت، اما تنها توانست شناص را پس گیرد و در رمضان 1246ق/فوریه 1831م در صحار از حامد شکست خورد (مایلز، 332).
سعید در اواسط 1247ق/آغاز 1832م بار دیگر به شرق افریقا رفت تا عملیات خود را علیه مومباسا از سر بگیرد. سرانجام سالمبناحمد حکمران مومباسا در مقابل شرایطی همچون موروثی شدن فرمانروایی در خاندان وی، و تقسیم میاوی درآمد گمرکی، حاکمیت سعید را به رسمیت شناخت (همانجا؛ لاریمرف I/451). سعید سپس به زنگبار عزیمت کرد و در واقع از این پس آن را به عنوان پایتخت خود برگزید (پیرس، 117). اینبار نیز در عمان میان سعودبنعلیوالی برکا و محمدبنسالم نزاعی درگرفت که به سرعت فراگیر شد. از سوی دیگر سلطانبنصقر قواسمی، دَبّه و خورَفکّان و غالّه، مناطقی از ساحل شمالیه، را محاصره کرد و مسقط تنها به یاری نیروی دریایی بریتانیا مانع بازپس گرفتن مناطق تسخیر شده گردید (مایلز، 334). در این دوره وهابیان به گونهای چشمگیر در شرق عربستان نفوذ یافته بودند و به عمان نیز چشم داشتند. سعید که نیوی کارآمدی برای مقاومت نداشت، به توصیه، مقامات بیرتانیا راه دوستی پش گرفت و پس از مذاکره با سعدبنمطلق در رجب 1249ق/نوامبر 1833م، پذیرفت که سالانه 000‘5 دلار به عنوان زکات به حاکم نجد بپردازد، به شرط آنکه تمامیت ارضی طرفین محترم شمرده شود و نیز در شورشهای داخلی به یکدیگر کمک کنند (همانجا؛ لاریمر، I/456)، اما هیچ نشانهای نمیتوان یافت که نشان دهد پرداخت این مالیات تا کی ادامه داشته است (همو، I/457).
در همین دوران، نخستین پیمان میان عمان و یک قدرت بزرگ امضاء شد: رشد اهمیت مسقط و زنگبار به عنوان انبارهای بازرگانی مایه جذب بازرگانان بیگانه شده بود. بازرگانان هندی که از دیرباز بخش بزرگ بازرگانی و درآمد گمرکی این بنادر را در دست داشتند از موقعیتی تثبیت شده برخوردار بودند، اما بازرگانان امریکایی که از آغاز رابطه بازرگانیشان با زنگبار چیزی نمیگذشت از فشار اخاذیها و اشکال تراشیها به دولت خود شکایت بردند. از اینرو مستر رابرنس نماینده تامالاختیار ایالات متحده برای بستن قرارداد حُسن تفاهم و بازرگانی به مسقط آمد (مایلز، 335؛ لاریمر، I/468). این قرارداد که در شعبان 1249ق/دسامبر 1833م به امضاء رسید، رویداد چشمگیری را در زندگی سیدسعید میتوان به شمار آورد، و بعدها الگوی قراردادهای بازرگانی انگلستان و فرانسه با مسقط در سالهای 1255 و 1260ق/1844 و 1839م شد (مایلز، 335).
سومین سفر سعید به زنگبار از رجب 1249 تا ذیحجه 1250ق/نوامبر 1833 تا آوریل 1835م به درازا کشید. در این سفر بار دیگر به مومباسا که قبیله مزاریع در غیاب وی آن را بازپس گرفته بودند، حمله برد، اما به موفقیتی دست نیافت و با سران مومباسا صلح کرد (لاریمر، I/451).
|

10-04-2008, 02:23 PM
|
عضـو متميز
|
|
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
|
|
در غیبت سعید که پسرش ثُوَینی عمان را اداره میکرد، حامدبنعَزّان سر به شورش برداشت و برصحار و رستاق چیره شد، ولی ثوینی به کمک بریتانیا از گسترش دامنه نفوذ او جلوگیری کرد (مایلز، 337-338؛ لاریمر، I/454). سعید پس از بازگشت همراه با سعدبنمطلق برای بیرون راندن حامد، عملیاتی را آغاز کرد، اما از بیم استیلای وهابیان آن را ناتمام ساخت. سرانجام با میانجیگیری حکومت هند، پیمانی نوشته شد و حامد به گردن گرفت که از آن پس یه سُوَیق، قلمرو هلالبنمحمد نتازد (مایلز، 339).
در چهارمین سفر سعید، از شعبان 1252 1252 تا رجب 1255ق/نوامبر 1836 تا سپتامبر 1839م، قلعه مومباسا تسخیر شد و خالد پسر سعید، رشید و دیگر سران مزروعی را اسیر کرد (1253ق/1837م). سعید آنان را به بندرعباس گسیل داشت، برخی در راه به دریا افکنده شدند و دیگران در زندان از گرسنگی مردند. بدینسان سلسله مزروعی یا مزاربع که بیش از یک سده دوام آورده بود، از میان رفت (پیرس، 117؛ مایلز، 34).
سعید در بازگشت از این سفر در پی آن برآمد که طرحهای خود را برای تسخیر بحرین از سر بگیرد. از اینرو نخست خواست تا با محمدعلی پاشا کنار آید، بهویژه آنکه عملکرد خرشید پاشا به او امکان میداد که بحرین را تسخیر کند و به مصر مالیات بپردازد (همو، 342)، اما با آگاهی از احساسات ضدمصری بریتانیا این طرح را کنار گذاشت و به اتخاذ تدابیری برای مقاومت در برابر پیشروی مصریان اندیشید (لاریمر، I/457). سرانجام هماهنگی نیروهای نظامی انگلیسی و عثمانی، دست محمدعلی پاشا را از عربستان کوتاه کرد و عمان از خطر حمله مصر به دور ماند. در 16 شوال 1255ق/23 دسامبر 1839م، حامد که خود را به انگلیسیها نزدیک کرده بود با میانجیگری نماینده مقیم بریتانیا در مسقط، پیمانی با سعید بست که بر پایه آن وضع موجود تثبیت شد و صحار و رستاق در دست وی ماند، اما در جریان سفر پنجم سعید به شرق افریقا که از 1256 تا 1267ق/پاییز 1840 تا بهار 1851م طول کشید، ثوینی با نقض این پیمان به صحار تاخت و سرانجام حامد در جمادیالاخر 1266ق/آوریل 1850م در زندان مسقط مرد (همو، I/455).
از 1261ق/1845م وهابیان بار دیگر به تهدید عمان پرداختند و امیر فیصل، سعدبنمطلق را به بریمی گسیل داشت. سعد از ثوینی و حامد حاکم صحار سالانه 000‘20 و 000‘5 دلار مالیات خواست، اما نماینده مقیم بوشهر اعتراض نامه تندی به امیر وهابیان نوشت و یک کشتی جنگی به کرانه باطِنه فرستاد. سعد ناگزیر خواستههایش را کاهش داد و به 000‘5 دلار بسنده کرد (همو، I/457؛ قس: مایلز، 344).
روابط سعید با ایران از 1244ق/1829م رو به تیرگی فزایندهای گذاشت. در سالهای 1246 و 1247ق/1830 و 1831م ستبر میان شیخعبدارسول و تیمورمیرزا ـ برادران سعید ـ بار دیگر اوج گرفت. سعید کشتیهایی به یاری تیمورمیرزا فرستاد، اما در پی توصیه نماینده مقیم بوشهر و حاکم بمبئی از مداخله در اوضاع داخلی ایران خودداری ورزید. در 1255ق/1839م جمالخان نامزد حکومت بوشهر که سعید او را برای بستن یک پیمان دریایی به ایران روانه کرده بود به دست یکی از سران رقیب کشته شد. اینبار نیز توصیه بریتانیا او را از حمله به بوشهر بازداشت. از اینرو نامهای به شاه نوشت که در پاسخ آن به او وعده تنبیه قاتل داده شد (لاریمر، I/459). در سالهای 1261 و 1262ق/1845 و 1846م روابط تیرهتر شد ووالی فارس سپاهی به بندرعباس گسیل کرد تا از سیفبننَبهان حاکم عمانی، مالیاتی گزاف بگیرد، اما میانجیگری نماینده مقیم بوشهر وضع را ارام ساخت. سعید در 1263ق/1847م دومین شاهزاده خانم ایرانی نوه فتحعلیشاه را به زنی گرفت، اما این کار نیز ارزش سیاسی چندانی نداشت (همو، I/459-460).
سعید در 17 رجب 1267ق/16 مه 1851م به عمان بازگشت و به قیسبنعزان و قواسم حمله برد، اما سرانجام توافق شد که صحار به سعید بازگردد، اما رستاق در دست قیس بماند. بدینسان عمر استقلال ایالت صحار به پایان رسید و قدرت سعید از سالهای پیش افزونتر شد (همو، I/456؛ مایلز، 349).
سعید برای ششمینبار در صفر 1269ق/نوامبر 1852م به زنگبار سفر کرد و شعبان 1270ق/مه 1854م به مسقط بازگشت. اینبار نیروی بزرگی از وهَابیان به فرماندهی عبداللهبنفیصل به بریمی تاخت و از ثوینی مالیاتی گزاف خواست. ثوینی به پشت گرمی کاپیتان کمبال نماینده مقیم بریتانیا در لیج فارس به تدارک دفاع پرداخت، اما بر پایه پیمانی تازه، مالیات سالانه به 000‘12 دلار افزایش یافت و وهابیان متعهد شدند که ثوینی، نایلالسلطنه را در برابر دشواریهای داخلی یاری دهند.
2 ماه پس از عزیمت سعید، هیأتی از انگلستان به ریاست کاپیتان فرمانتل برای خرید جزایر خوریان موریان به زنگبار آمد، اما سعید این جزایر را در شوال 1270/ژوئیه 1854م با سند به ملکه انگلستان پیشکش کرد (همو، 351).
در فاصله سالهای 1268-1270ق/1852-1854م ایران از فرصت گرفتاری نایبالسلطنه عمان با وهابیان سود جست و تلاش خود را برای بیرون آوردن بندرعبا و توابع آن از چنگ فرمانروای عمان از سر گرفت و توانست سیفبننبهان را بیرون براند. تاخت و تاز وهابیان و تسلط ایران بر بندرعباس سعید را در 16 رجب 1270ق/15 آوریل 1854م به مسقط بازگرداند. وی پس از بازگشت، به بندرعباس حمله برد و آن را برای مدتی تسخیر کرد (هدایت، 10/574-577). سرانجام در پی مذاکره، اجاره بندرعباس با فرمان سلطنتی در ربیعالاول 1272ق/نوامبر 1855م تجدید شد (سدیدالسلطنه، 203-204) و در ربیعالاول 1273ق/نوامبر 1856م پیمانی رسمی بسته شد که براساس آن شمیل و میناب و بیابان و جزایر قشم و هرمز نیز به این اجاره افزوده گشت، اما اینبار حقوق حاکمیت ایران به روشنی مورد تأکید قرار گرفت و وجه اجاره که در 1236ق/1821 تنها 000‘4 تومان بود و 000‘16 تومان افزایش یافت. این قرارداد 16 مادهای تنها به نام سعید و فرزندان او تنظیم شئ (نکـ : سدسدالسلطنه، 199-203، متن قرارداد).
سعید در محرم 1273ق/سپتامبر 1856م ثوینی را به جای خود نشاند و همراه با بَرغَش به سوی زنگبار رهسپار شد، اما در راه، در 19 اکتبر بر اثر بیماری درگذشت.
در دوران سعید بازرگانی رشد یافت و ثروت کشور افزایش پیدا کرد و بازرگانان بسیاری به مسقط جذب شدند، تا جایی که این بندر به صورت انبار مهم کالا درآمد. او نخستین فرمانروای عرب بود که در شرق افریقا آرامش پدید آورد. در دوران از روابط بیرتانیا و عمان بر اثر پیمانهای متعدد بیش از پیش نزدیک شد.
سعید نسبت به پسر بزرگ خود هلال (1230-1267ق/1815-1851م) رفتاری دشمنانه داشت. شاید از آنرو که هلال رفته رفته به صورت رقیب خطرناکی برای پدر درآمد بود. به هر روی سعید، هلال را به رغم پشتیبانی لندن، در محرم 1266ق/نوامبر 1849م از زنگار بیرون راند، و او در 2 ذیحجه 1267ق/28 سپتامبر 1851م در عدن درگذشت. دشمنی با هلال، توجه سعید را به پسران دگیرش معطوف ساخت. او دررجب 1260ق/ژوئیه 1844م در نامهای به لرد اردین نوشت که آرزو دارد نوینی در عمان و خالد در شرق افریقا جانشین وی شوند، اما خالد بر اثر بیماری در 14 صفر 1271ق/7نوامبر 1854م درگذشت (مایلز، 346-350).
پس از مرگ سعید قلمرو او میان پسرانش تقسیم شد: بدینسان ماجد در زنگبار (نکـ زنگبار) و ثوینی در عمان به فرمانروایی پرداخت. ترکی پسر میانی سعید همچنان در صحار فرمان میراند.
6.سیدنوینی (حکومت: 1272-1283ق/1856-1866م). وی که بزرگترین پسر بازمانده سیدسعید بود و از 1249ق/1823م عمان را در غیاب بدر اداره میکرد، در مسقط جانشین وی شد. در 1272 با 1273ق/1856 یا 1857م ثوینی، محمدبنسالم را به زنگبار فرستاد. محمد توانست از ماجد فرمانروای زنگبار قول پرداخت سالانه 000‘40 دلار ماریاترزا را به ثوینی بگیرد و نوینی این موضع را نشانه تبعیت ماجد از خود به شمار آورد، اما دیری نپایید که ماجد از پرداخت پول خودداری کرد. از اینرو ثوینی در 1275ق/پایان 1858م خواست ه زنگبار هجوم برد، اما حکومت بمبئی او را از این که بازداشت. از این پس هر دو برابر به دسیسه چینی در قلمرو یکدیگر پرداختند. بهویژه آنکه در 1276ق/اواخر 1859م، قبیله حرث عمان و برغش، برادر جوان ماجد، شورشهایی را تدارک دیدند. اختلاف 2 برادر سرانجام به پیشنهاد لرد الفینستن به داوری گذاشته شد و در شوال 1276ق/مه 1860م کمیسیون تحقیقی به ریاست لرد کانینگ تشکیل شد که در رمضان 1277ق/آوریل 1861م به جدایی 2 قلمرو رأی داد و زنگبار مستقل شمرده شد. برپایه این رأی، ماجد متعهد شد که کمک ـ سالانهای به مبلغ 000‘40 دلار ماریاتزا ـ و سپس 000‘80 دلار ـ به ثوینی و جانشینانش بپردازد، اما نه به مثابه مالیات بلکه تنها به سبب نابرابری میراث 2 شاخه خاندان (یعنی غنیتر بودن زنگبار). در مقابل، ثوینی نیز از ادعای مالکیت زنگبار دست شست (لاریمر، I/469-471). به دنبال این جدایی، حکومت بمبئی بر آن شد تا فرمانروایان هر 2 قلمرو را سلطان بنامد، و بار دیگر در 1277ق/1861م نماینده سیاسی خود را به مسقط روانه کرد. (ویلسن، 271).
از 1276ق/1860م کشتیهای عمانی به سبب تشنج سیاسی میان مسقط و زنگبار، به بندرعباس به عنوان مرکز حمل و نقل کالا آمد و رفت میکردند. این ضربه اقتصادی کنترل نظام حاکم را بر مناطق داخلی سست کرد و دشواریهایی را پدید آورد. ازجمله، قبیله آل سَعَد (یال سَعشد) ساکن باطنه و بنبجابر را به شورش واداشت. علت این شورش، گذشته از تحریکهای قیسبنعزان والی رستاق، آن بود که ثوینی بر اثر تنگنای مالی، معافیت مالیاتی قبیله را که در زمان سیدسعید برقرار شده بود، فسخ کرد. هلالبنمحمد احمد که نمیخواست به شورشیان بپیوندد، در گیر و دار توضیح ضرورت پرداخت این مالیات کشته شد. قیس نیز در جریان یکی از برخوردها به قتل رسید و پسرش عزان خود را والی سویف و خابوره گرداند و ثوینی تنها هنگامی توانست شورش را مهار کند که دستور معافیت مالیاتی تازهای برای آل سعد صادر کرد (لاندن، 276-282).
در 1278ق/تابستان 1861م ترکی سر به شورش گذاشت، ولی ثوینی او را دستگیر کرد و در مسقط به زندان انداخت. این رفتار او مردم صحار را به شورش برانگیخت اما ثوینی آنان را سرکوب کرد و پسرش سالم را نیز بازپس گرفت (لاریمر، I/472-473). ثوینی در 1279ق/1863م با استقرار یک معاون نماینده سیاسی در گوادر موافقت کرد.
در 9 رمضان 1278ق/10 مارس 1862م بریتانیا و فرانسه مقاوله نامهای، بیدخالت دادن ثوینی در آن امضاء کردند و بر پایه آن متعهد شدند که استقلال سلاطین مسط و زنگبار را محترم شمارند. این مقاولهنامه که تا 1288ق/1871م از حکومت بمبئی پنهان ناهداشته شد بعدها به فرانسه امکان داد تا در اوضاع عمان به مداخله بپردازد (لاریمر، I/476؛ لاندن، 75-76).
در 1281ق/1864م دشمنی میان ثوینی و عزانبنقیس بالا گرفت و عزان از ترکیبناحمد سَدیری نماینده وهابی در بریمی کمک خواست. ثوینی خواستار میانجیگری بریتانیا شد. سرانجام امیر وهابی پس از اولتیماتوم بریتانیا، میانجیگری کلنل پل نماینده مقیم خلیجفارس را پذیرفت و نمایندگان عبداللهبنفیصل در ذیقعده 1282ق/آوریل 1866م به بوشهر آمدند و متعهد شدند که تا وقتی زکات پرداخت شود وهابیان به قبایل متحد با بریتانیا بهویژه قبایل عمان حمله نخواهند برد. در همین ماه بیرتانیا موفق شد ماجد را به پرداخت کمک سالانه وادارد و بدینسان ثوینی به پول لازم برای لشکرکشیهایش دست یافت (لاندن، 285).
ثوینی در 1281ق/1864م قرارداد مهمی با بریتانیا بست که براساس آن بریتانیا میتوانست در هر نقطه از مسقط و توابع آن خطوط تلگراف برپا کند، سال بعد نیز قرارداد دیگری بست و به بیرتانیا اجازه داد که در مکران و توابع آن خط تلگراف بکشد (ویلسن، 272). این موضوع دشواریهایی را بر سر مسائل مرزی میان عمان و بریتانیا و ایران پدید آورد که در دوران فرمانروایی وی پایان نیافت (لاریمر، I/605-606). ثوینی سرانجام در 27 رمضان 1283ق/2 فوریه 1866م به دست پسر خود سالم در صحار کشته شد (سدیدالسلطنه، 282).
7.سید سالم (حکومت: 1283-1285ق/1866-1868م). او به داشتن اعتقادات سنتی اباضی و حتی وهابی شهرت داشت، بهویژه که پس از به قدرت رسیدن، تنی چند از وهابیان را به خدمت گرفت. همچنین معروفترین اباضی سنتی این دوره، سعیدبنخلفان خلیلی، دوست دیرینه و مشاور و پشتیبان وی بود. به نظر م آید که سعیدبنخلفان در پ آن بود تا سالم را زیر نفوذ گیرد و مذهب اباضی سنتی را رواج دهد، اما بعد روابط آن دو به سردی گرایید. به هر حال با روی کارآمدن سالم، را زیر نفوذ گیرد و مذهب اباضی سنتی را رواج دهد، اما بعد روابط آن دو به سردی گرایید. به هر حال با روی کارآمدن سالم، بازرگانان بهویژه بازرگانان هندی تبعه بریتانیا به هراس افتادند، بازارها بسته شد و بازرگانی باز ایستاد و وحشت در سراسر خلیج عمان تا بندر گوادر گسترش یافت (لاندن، 287)؛ حتی بریتانیا نخست از به رسمیت شناختن وی خودداری ورزید و به خارج کردن اتباع خود پرداخت. سالم ناگزیر نمایندگی به بمبئی فرستاد ولی نتیجهای معتدل نشان داد، وضع به حال عادی بازگشت و سرانجام حکومت هند که از نفوذ فرانسه و دیگر قدرتهای بیگانه بیمناک بود، در ربیعالاخر 1283ق/سپتامبر 1866م کلنل پلی را به مسقط فرستاد تا سالم را به عنوان سلطان به رسمیت بشناسد، و بار دیگر در شعبان 1283ق/ژانویه 1867م کاپیتان اتکینسن نمایندگی بریتانیا را در مسقط رسماً بازگشود (لاندن، 287-288؛ لاریمر، I/477-478).
سلطان زنگبار پس از جانشین شدن سالم کوشید تا از پرداخت کمک سالانه خودداری کند و حتی با فرستادن اسلحه در پی سرنگونی وی برآمد، اما میانجیگری بریتانیا سرانجام ماجد را واداشت تا در 1285ق/بهار 1868م به تعهد خود عمل کند (لاریمر، I/481).
ترکی عموی سالم نخستین کسی بود که بر وی شورید. و در این راه از شیوخ عمان متصالحه یاری خواست، اما بریتانیا از کمک آنان جلوگیری کرد. ترکی سپس به جَعلان رفت و قبایل حِرت و بنببوحَسَن و حجربین و آل وَهیبه را به سوی خود کشید و صحار و مطرح را گرفت و به مسقط تاخت، اما در تسخیر آن ناکام ماند و سرانجام با مداخله کلنل پلی پذیرفت که با دریافت حقوق سالانه 7200 دلار زیرنظر حکومت بریتانیا در هند اقامت گزید. سالم در پی شورش ترکی نسبت به صالحبنعلی، اباضی سنتی قدرتمند و شیخ قبیله حرث بدگمان شد و درصدد دستگیری او برآمد، اما صالح به باطنه و از آن پس به شرقیه گریخت (لاریمر، I/479؛ لاندن، 291).
در آغاز فرمانروایی سالم، ایران بندرعباس را به شیخسعید، حاکم پیشین بندرعباس و یکی از افراد خاندان آل بوسعید اجاره داد، اما او را به مثابه یک تبعه ایران به شمار آورد نه نماینده سلطان عمان، همچنین مبلغ اجاره را از 000‘16 به 000‘20 تومان افزایش داد. شیخسعید از پرداخت اجاره به والی فارس خودداری ورزید. والی در پی بیرون راندن وی برآمد. از اینرو سالم در ذیحجه 1284ق/آوریل 1868م ساحل ایران را بست. سرانجام بریتانیا به مداخله پرداخت. در نتیجه در ربیعالثانی 1285ق/اوت 1868م قراردادی بسته شد که براساس آن بندرعباس و توابع آن برای 8 سال به سالم فرزندانش اجاره داده شد، مبلغ اجاره به 000‘30 تومان افزایش یافت، ولی دیگر شرایط مشابه قرارداد 1272ق/1856م بود (سدیدالسلطنه، 204-209).
در 1285ق/تابستان 1868م صالحبنعلیدر بازگشت از شرقیه با استاد پیرش، سعیدبنخلفان خلیلی تماس گرفت و او را که رؤیای احیای امامت اباضی را در سر داشت به اتحادی در برابر سالم فراخواند. سپس با دیگر سران و شیوخ سنتی از جمله عزانبنقیس تماس گرفت، و بدینسان در 1285ق/پایان تابستان 1868م ائتلافی علیه سالم سازمان یافت که توانست مذهب اباضی سنتی را به عنوان هنجار سیاسی و مذهبی بر عمان حکمفرما گرداند (لاندن، 291)؛ عزان در 5 جمادیالاخر/29 سپتامبر مطرح را گشود و در 13 جمادیالاخر/1 اکتبر مسقط را تسخیر کرد، و سالم به یکی از قلعههای بندر گریخت. 45کلنل پلی نماینده مقیم خلیجفارس پیشنهاد متارکه جنگ داد اما عزان نپذیرفت و حکومت هند ناچار کنار نشست. سالم پس از مذاکره بینتیجهخای با عزان سرانجام در 24 جمادیالاخر/12 اکتبر با یک کشتی انگلیسی به بندرعباس رهسپار شد.
سرنگونی سالم زاییده عدم محبوبیت وی به عنوان یک پدرکش، رفتار ناپسندش با حامدبنسالم والی مصنعه، و تکیهاش بر قبایل غافری جعلان بود که از آن میان بنببوعلی قدرتمند و جنّبه بر اثر دشمنی با یکدیگر به هنگام شورش عزانبنقیس، قدرت تحرک خود را از دست داده بودند (لاریمر، I/481, 482).
8.عزانبنقیس (حکومت: 1285-1288ق/1868-1871م). سران مخالفان سیّد سالم، سعیدبنخلفان خلیلی از هناویان قبیله بنبرواحّه در وادی سمایل، محمدبنسُلَیّّمالغاربی رهبر مذهبی قبیله آل سعد در باطنه، و صالحبنعلیشیخ قبیله حِرث، در یک گردهمایی در مسقط (1285ق/1868م) عزان را به امامت برگزیدند (نکـ نشأت، 298، متن بیعت). سعیدبنخلفان خلیلی که درواقع تا مدتی گرداننده رژیم تازه بود، گذشته از مقامهای امارت مسقط و قضا، مقامهای غیررسمی ریاست مذهب و امور مالی و مشاورت سیاسی را نیز بر عهده داشت. او به دستگاه حکومت ویژگی تند مذهبی بخشید و بدینسان پرچم سفیدرنگ مُطوّعه جانشین پرچم سرخ فام و دیرینه عمان شد. تنباکو، نوشابههای قوی و موسیقی تحریم شد. اهالی آسانگیر مسقط به رفت و آمد منظم به مساجد و رعایت ظواهر شرعی وادار شدند و از این نظر رژیم نو در برخی از ویژگیهای ظاهری به وهابیت میمانست، اگرچه در زمینه سیاسی با آن همگونی نداشت. این شیوه رفتار و جریمهها و مصادرهها رفته رفته تاخشنودی را در ایالتهای مختلف دامن زد، مضافاً آنکه، مواجب دستههای نظامی پس افتاده بود، بازرگانی خارجی دچار رکود گشته بود و درآمد عوارض و مالیات برای تأمین نیازهای حکومت بسنده نمیکرد (لاریمر، I/482-483). وانگهی عزان اگرچه از بیعت هناویان برخوردار بود، اما تنها برخی از قبایل غافری سلطه فرمانروایانه او ـ و نه امامتش را ـ به رسمیت شناختند. از اینرو عزان در 1285ق/آغاز 1869م نخست به مرکز تجمع استراتژیک قبایل غافری در وادی سمایل حمله برد و به کمک بُنیچههایی از حرث و حَجریین و حُبوس، سیابیین و نِِدابیین و رحبیین را سرکوب کرد، همچنین تقریباً بیهیچ مقاومتی بر صحار و مصنعه و صور چیره شد.
عدم شناسایی رسمی فرمانروایی عزان از سوی بریتانیا، به رقیبان امکان داد تا به گونهای چشمگیر فعالیت کنند. سالم، سلطان مخلوع، از بندرعباس به دبی شتافت و با سدیری نماینده وهابیان در بریمی تماس گرفت، اما سدیری در 1286ق/1869م در حادثهای خشونتبار کشته شد و امید سالم به باد رفت. سیدناصر فرزند دیگر ثوینی نیز از مسقط گریخت و گوادر و احتمالاً چاه بهار را نیز برای مدتی در اختیار گرفت. عزان در ماههای جمادیالاخر و رجب/سپتامبر و اکتبر همان سال به عمان متصالحه لشکر کشید و قلعههای بَهلا و نزوی و رازکی و ادم را گرفت و قبیله بنببوعلی منطقه جعلان را فرمانبردار ساخت. چندی بعد نامهای از امیر وهابی دریافت کرد که او را از آنرو که لقب امام به خود بسته است به پرداخت مالیات مرسوم عمان به ریاض میخواند عزان همراه با صالحبنعلیو گروهی از مردم جعلان به بریمی رفت و آنجا را در 8 ربیعالاول 1286ق/18 ژوئن 1869م گرفت و سپس با شیخابوظبی پیمان اتحاد بست تا د برابر دریافت کمک مالی از مرز بریمی به دفاع بپردازد. در پی تسخیر بریمی عبداللهبنفیصل به عزان اعلام جنگ داد، اما عواملی همچون کمیابی نابهنگام آب و علوفه در منطقه احسا که امیر وهابی در آنجا به بسیج نیرو تدارک حمله پرداخته بود، اتحاد فرمانروای عمان با شیخابوظبی، دورنمای نقض تعهد 1285ق/1866م و ترس از آشوبهای داخلی از حمله او جلوگیری کرد. در این میان بریتانیا که از حمله امیر وهابی به عمان و درنتیجه گسترش دامنه نفوذ وهابیان تا هند، همچنین نفوذ دیگر قدرتهای اروپایی نگران ده بود، کلنل پلی را در فوریه 1287ق/1870م مأمور به رسمیت شناختن فرمانروایی عزان کرد (لاریمر، I/489). اما پلی ـ شاید بیشتر بر اساس تصمیم شخصی ـ از چنین کاری خودداری ورزید و از سوی دیگر از هیچ کمکی به ترکی که بریتانیا مهارش را رها کرده بود، دریغ نکرد (فیلیپس، 142، قس: لاریمر، I/486). ترکی در جمادیالاول 1287ق/اوت 1870م پس از دریافت کمک مالی سلطان زنگبار از راه بمبئی به بریمی رفت و همه قلعهها را به استثنای قلعه اصلی که از سوی شیخابوظبی نگاهداری میشد تسخیر کرد. سپس شیوخ عجمان، دبی و رأسالخیمه را نیز به خود جلب کرد و سرانجام در رجب 1287ق/اکتبر 1870م در وادی ضنک جنگی میان دو طرف درگرفت که به شکست عزان انجامید. عزان همراه با برادرش ابراهیم به مسقط و مطرح عقب نشست، و ترکی همراه با متحد اصلی سیفبنسلیمان از قبیله بنبرِیام پس از تقسیم نیروهای خود به پیشروی پرداخت. سیف جاده ساحلی به مسقط را در پیش گرفت و در شوال 1287ق/ژانویه 1871م در مطرح با عزان درآویخت. در این جنگ سیف و عزان هر دو کشته شدند (همو، I/487).
فرمانروایی عزان از همان آغاز مایه بیم و انزجار شهرنشینان بود و بعدها قبایل نیز به تدریج از اوجدا شدند. حکومت وی اگرچه در آغاز سخت بر گرایش تعصب آمیز اباضی تکیه داشت، اما این گرایش پس از تثبیت قدرت به تدریج رنگ باخت، و مآلاً پشتیبانی باضیان متعصب را از دست داد. نرسیدن کمک مالی از زنگبار و دشمنی نمایندگان سیاسی بریتانیا همچون کلنل پلی، کلنل دیسبرو و میجروی را نیز میتوان از دیگر علل سرنگونی فرمانروایی عزان به شمار آورد.
9.ترکیبنسعید (حکومت: 1288-1305ق/1871-1888م). وی از نظر بریتانیا و نمایندگی سیاسی آن فردی مطلوب به شمار میرفت و بیدرنگ از شناسایی رسمی بریتانیا و کمک نظامی آن برخوردار شد. ترکی پس از مرگ عزانبنقیس با گروهی از قبیله هِشم (یا بنیهاشم) در 11 ذیقعده 1287ق/3 فوریه 1871م بر مسقط چیره شد و با میانجیگری کلنل پلی با خلیلی که هنوز قلعههای مسقط را در دست داشت پیمانی منعقد ساخت، ولی یک ماه بعد خلیلی و پسرش کشته شدند.
در این هنگام که ترکی، مطرح و مسقط و صور را در دست داشت، ابراهیمبنقیس برادر عزان بر صحار و سراسر کرانه باطنه میان اشخاص و مصنعه فرمان میراند، فیصلبنحمود پسر عموی عزان بر دره رستاق مسلّط بود وهابیان نیز قلعه بریمی را بازپس گرفته بودند، با این همه در میان رقیبان او عبدالعزیز در گوادر که هنوز در اختیار عمان بود به فتنه انگیزی میپرداخت. با این حال ترکی در 1288ق/1871م شناص، لوی، سویق و خابوره را گرفت، اما ایران چاه بهار را برای همیشه متصرف کرد.
در صفر 1290ق/آوریل 1872م ترکی و بارتل فریر پیمان ممنوعیت بازرگانی برده را در مسقط امضاء کردند و از آن پس فرمانروایی عمان از کمک مالی 000‘40 دلار ماریاتزای زنگبار، که دیگر نه از سوی سلطان زنگبار بلکه از سوی حکومت هند پرداخت میشد، برخوردار گشت. وی سپس به کمک بنبنعیم به تسخیر صحار پرداخت و ابراهیمبنقیس نیز سرانجام از در سازش آمد و در برابر دریافت 000‘5 دلار و مقرری ماهانه 100 دلار سراسر ساحل باطنه را به ترکی واگذاشت. عبدالعزیز هم در رجب 1290ق/سپتامبر 1873م توسط میجر نالکر دستگیر شد و به کراچی فرستاده شد. با اینهمه آرامش فرا نرسید. در 1290ق/آغز 1874م، صالحبنعلیدر پی گزارش دروغ مرگ ترکی، با پشتیبانی برخی از قبایل هناوی همچون حرت، حبوس، حجریین و آل وهیبه و بنبرواحه به مطرح تاخت و آن را گرفت و به سوی مسقط پیشروی کرد. نیروی ترکی که اساساً از چندصد وهابی و بلوچ تشکیل میشد از پس شورشیان برنیامد و کمک نظامی بریتانیا نیز دیر رسید، ناچار ترکی در ذیحجه 1290ق/ژانویه 1874م شرایط شورشیان (پرداخت 000‘6 دلار ماریاترزا، تأیید فروش داراییهای مصادره شده در حکومت عزانبنقیس به حرث و بنبرواحه، باز پس دادن دارایی خلیلی به خاندان وی، عدم تعرض به ابراهیمبنقیس و صالحبنعلی) را پذیرفت، اما به رسمیت شناختن مصادرههای عزان اهانت بزرگی نسبت به قبایل غافری، (حامیان عمده ترکی) بهویژه غافریان وادی سمایل که بیش از دیگران اسیب دیده بودند، به شمار میرفت، از اینرو آنان از رعایت این پیمان سرباز زدند. بدینسان آشوب میان قبایل بالا گرفت و شورشهای بعدی باطنه را در ماههای محرم و ربیعالاخر 1291ق/مارس و ژوئن 1874م مستقیماً نیروهای بریتانیا فرونشاندند. از این پس ترکی با اخراج بسیاری از مزدوران وهابی از مسقط و گماشتن افرادی از قبایل هناوی به جای آنان هرچه بیشتر زیر نفوذ هناویان رفت. حتی با یار برادرش عبدالعزیز که او را در اوایل 1291ق/1874م از کراچی به مسقط بازگردانده بود، از عهذه مهار کردن نابسامانیها برنیامد و جنگ 2 قبیله تا 1292ق/1875م همچنان ادامه یافت. در این میان حضور قدرتمندانه قبیله بنببوحسن در پادگانهای مسقط که گاه ترکی را نیز به وحشت میانداخت، دیگر قبایل همچون آل وهیبه را به ورود در دستگاه نظامی سلطان برانگیخت. بدریان نیز خواستار جایگزین شدن به جای بلوچها بودند، همچنین درگیریهای پیاپی قبایل، سرانجام ترکی را به کناره گیری از فرمانروایی واداشت. پس وی در 19 رجب 1292ق/21 اوت 1875م کارها را به برادرش عبدالعزیز سپرد و خود به گوادر رفت. بریتانیا نیز که بیکفایتی و نااستواری فرمانروایی ترکی را میدید، کوششی برای بازداشتن وی از کناره گیری نکرد (قلعجی، 600).
عبدالعزیز برای مهار کردن اوضاع، سران 2 فرقه را به مسقط فرا خاوند، اما این فراخوانی عمدتاً از سوی هناویان پذیرفته شد و صالحبنعلیمشاور اصلی عبدالعزیز گشت و درنتیجه ناآرامیهایی رخ نمود که هیچ یک به جایی نرسید (لاریمر، I/503).
در پایان سال 1293ق/1875م ترکی ناگهان از گوادر بازگشت. بنببوحسن که قلعههای مسقط را در دست داشتند از پذیرش او بیاجازه عبدالعزیز خودداری ورزیدند، اما او به یاری نیروهای غافری نخل و وهابیان و والی صحار، شهر را تسخیر کرد. دومین دوره فرمانروایی ترکی از آشوبهای صالحبنعلی، ابراهیمبنقیس، عبدالعزیز و دیگران برکنار نبود، با این همه قدرت وی استوار ماند: در صفر 1293ق/مارس 1876م عبدالعزیز قلعه سمایل را از دست داد و با میانجیگری کلنل مایلز تبعید شد. شورش صالحبنعلیو موّعه در 1294ق/1877م نیز که با همراهی ابراهیمبنقیس و حمود جحفی انجام گرفت و تا دروازههای مسقط پیش رفت، بر اثر پشتیبانی بریتانیا از ترکی بینتیجه ماند.
در واپسین 5 سال فرمانروایی ترکی تقریباً هیچ خطر جدی پیش نیامد. وی در دوره دوم فرمانروایی خود سیاستی دیگرگونه پیش گرفت، از تکه به هناویان چشم پوشید و چون گذشته بر غافریان اتکا کرد و نیروهای نظامی خود را از مزدوران حساوی و نجدی تأمین کرد و بدینسان در پایتخت از پشتیبانی قبیلهای بینیاز شد. او در واپسین سالهای فرمانروایی خود بارها برای اجاره بندرعباس و توابع آن که پس از سرنگونی سالم تنها 2 ماه ادامه یافت، تلاش کرد، اما نتیجهای نگرفت. وی در 9 شوال 1305ق/3 ژوئن 1888م درگذشت.
10.فیصلبنترکی (حکومت: 1305-1331ق/1888-1913م). پس از مرگ ترکی اغلب شیوخ عمان از جمله صالحبنعلینسبت به فیصل اعلام وفاداری کردند و برخلاف انتظار همگان آشوبی درنگرفت. وی در آغ فرمانروایی در پی برقراری روابطی دوستانه با بریتانیا برآمد، اما بریتانیا که اقتدار او را استوار نمیدید، شناسایی رسمی فرمانروایی را بنا به توصیه کلنل راس به تعویق انداخت، با این همه کمک مالی زنگبار هچنان (از طرف حکومت هند) پرداخت شد (لاریمر، I/533).
در جمادیالاول 1307ق/ژانویه 1890م حمودبنسعید جحفی با غارت گوسفندان رحبیین غافری کشمکش میان هناویان و غافریان را دامن زد. در رمضان 1308ق/آوریل 1891م آشوب چندان بالا گرفت که دامنه آن به دروازههای مطرح و مسقط رسید و بازرگانی این 2 شهر را مختل کرد. داوری سلطان فیصل که غافریان را به پرداخت تاوان به هناویان وامی داشت بینتیجه ماند و این دشمنی تا 1310ق/1893م ادامه یافت و بزرگراههای بازرگانی از ساحل به درون عمان بسته شد. سرانجام سلطان در رجب 1310ق/ژانویه 1893م بار دیگر در سیب به داوری پرداخت و به سود غافریان رأی داد، اما اینبار پرداخت تاوان را خود به عهده گرفت و بدینسان جنگ را مهار کرد (لاریمر، I/529).
بریتانیا در 14 شعبان 1307ق/6 آوریل 1890م در مسقط فرمانروایی سلطان را به رسمیت شناخت و به دنبال آن به جای پیمان بازرگانی 1255ق/1839م پیمانی دوستی و بازرگانی و دریانوردی میان 2 دولت بست شد. اما از آنجا که این پیمان چندان خوشایند بیتانیا نبود جای خود را به پیمان 8 شعبان 1307ق/19 مارس 1891م سپرد (نکـ قلعجی، 433-442، متن پیمان) که بریتانیا و اتباع آن را از امتیازهای بازرگانی و حقوقیِ چشمگیری برخوردار میساخت، با این همه لندن که از یک سال پیش در ی یافتن راهی برای جلوگیری از نفوذ فرانسه و دیگر قدرتهای اروپایی در عمان بود (کرزن، 2/531)، درست یک روز پس از بستن پیمان دوستی، مقاولهنامه انگلیسی ـ فرانسوی 1279ق/1862م را نقض کرد و در 9 شعبان 1308ق/20 مارس 1891م پیمان دیگری بست که سلطان عمان را از فروش یا اجاره یا واگذاری عر بخشی از سرزمین خود به هر دولتی جز بریتانیا بازمی داشت (نکـ قلعجی، 443-444، متن پیمان). بدینسان عمان عملاً تحتالحمایه بریتانیا شد، اما دیری نپایید که ناخشنودی مردم عمان از این پیمان زمینه اصلی قیام همگانی قبایل حرث، حبوس و توابع آن، آل بورشید و بخشی از زِکاوته و وَرد، بنببَطّاش، عَوامِر عمان متصالحه، بنبرَواحه، رحبیین، هناویان بخشهای میانی و جنوبی وادی سمایل بهویژه هناویان فَنجه و خَوض و بنبنعمان، شُروح، فُواس، و مردم دره رستاق و خضرا و قسمتهایی از باطنه برای برکناری سلطان در مسقط به پا خاستند. مسقط بیدرنگ سقوط کرد و پرچم مطوِعّه در 18 شعبان/15 فوریه بر فراز کاخ سلطان به اهتراز درآمد و سلطان به قلعه جلالی گریخت، اما اعتراض کلنل سدلر زندگی او را نجات داد، اما حکومت هند با مشاهده بیکفایتی سلطان از کمک نظامی به او خودداری ورزید. سرانجام کلنل ویلسن نماینده سیاسی بریتانیا در خلیجفارس به میانجیگری پرداخت و در 12 رمضان/9 مارس صلحی ترتیب داده شد که براساس آن سلطان گذشته از پرداخت 000‘12 دلار متعهد شد که به قیام کنندگان تعرض نکند. در این اثنا صالحبنعلیدر ربیعالاول 1314ق/سپتامبر 1896م کشته شد و با مرگ او سلطان فیصل تا مدتها در آرامش بود.
در سالهای پس از قیام، روابط میان سلطان و بریتانیا درنتیجه بیطرفی نماینده بریتانیا در بحران 1312ق/1895م و ادعای تاوان برای اتباع بریتانیا و رشد نفوذ فرانسه بر اثر عملکرد عطاوی دیپلمات عرب زبان فرانسه که در 1311ق/1894م به عنوان کنسول سیار وارد مسقط شد به سردی گرایید، و سلطان در پی یافتن پشتیبانی دیگر در جمادیالاخر 1316ق/نوامبر 1898م به فرانسه امتیاز داد تا یک ایستگاه زغال سنگ برای آذوقه گیری در بندر جسّه تأسس کند (لاریمر، I/547؛ ویلسن، 277) و بدینسان پیمان 9 شعبان 1308ق/20 مارس 1891م را زیر پا گذاشت.
در 1316ق/1899م تیرگی روابط سلطان با فگان نماینده ساسی بریتانیا در مسقط به اوج رسید و عملاً قطع شد، اما قدرت ناوگان دریایی بریتانیا از سر گرفت (لاریمر، I/560) و از آن پس بیهیچ اقتداری به رهبری سرپرستی کاکس که در 1317ق/تابستان 1899م به سمت نماینده سیاسی مسقط منصوب شد، تن در داد (لاندن، 238) و با راهنمایی او خزانه داری مسقط را به گونهای گذرا بهبود بخشید (لاریمر، 584-585). سرپرستی کاکس تلاشهای دیپلماتیک گستردهای را آغاز کرد. حکومت هند در 1 شوال 1320ق/1 ژانویه 1903م سلطان فیصل را برای دیدار از هند دعوت کرد، اما سلطان پسر بزرگ خود تیمور را به انجا فرستاد و در نوامبر همان سال نیز لردکرزن از عمان دیدار کرد. موفقیت داخلی نسبی سلطان در سالهای پس از 1321ق/1903م به تلاشهای سلیمانبنسُوَیلم وابسته بود که از 1320 تا 1325ق/1902 تا 1907م وزارت او را به عهده داشت. همچنین سلطان در 1324ق/1906م توانست روابط دوستانهای با عیسیبنصالح که جانشین پدر شده بود برقرار کند (لاندن، 389)، اما دوره زودگذر آرامش داخلی عمان در 1325ق/1907م با قتل سلیمانبنسویلم در وادی سمایل پایان یافت. فرمانروایی سلطان به نابسامانی کشیده شده و سلطان به رغم پیمانهایی که در زمینه امور مالی با کنسولی بریتانیا داشت وامهای محرمانهای از بازرگانان هندو گرفت (لاندن، 380)، بریتانیا از 1322ق/1904م درصدد برآمد که فرانسه را وادارد تا حمایت بریتانیا را از عمان به رسمیت شناسد (لاریمر، I/571). کشمکش آن 2 به رغم امضای قرارداد و طرح مسأله در 2 صفر 1322ق/18 آوریل 1904م در دادگاه بینالمللی لاهه (نشأت، 292-293) تا انجام مذاکراتی بین مقامات بالا فروننشست (لاندن، 256). در همین دوره بریتانیا برای جلوگیری از بازرگانی اسلحه به تکاپو افتاد و سرانجام در 1330ق/1912م توانست سلطان را به تأسیس گمرکخانهای برای نظارت بر صادرات و واردات اسلحه وادارد. مردم عمان این کار را نشانه تبعیت کامل سلطان از بیگانگان مسیحی و گرایشهای بدعت گذارانه او به شمار آوردند، و قیام گستردهای را به رهبری عیسیبنصالح و شیخحِمیَربنناصر از آل نَبهان و سالمبنراشد تدارک دیدند. قبایل عمان در گردهمایی 1331ق/1913م فیصلبنترکی را خلع کردند و سالمبنراشد خَروصی را به امامت برگزیدند و نزوی را به عنوان پایتخت امام معین کردند. در شعبان 1331ق/ژوئیه 1913م شهر اِزکی تسلیم شد و قبایل هناوی و غافری به امام جدید پیوستند. در این میان فیصل در ذیقعده 1331ق/اکتبر 1913م درگذشت (لاندن، 391-395).
11.تیموربنفیصل (حکومت: 1331-1351ق/1913-1932م). وی در دوران جوانی گرایشهای مذهبی متعصبانهای داشت. عادتهای مطوِّعه را پذیرفته بود و با برخی از اباضیان سنتی همچون عیسیبنصالح مکاتبه میکرد. این کار بیرتانیا را سخت نگران میکرد (لاریمر، 588).
|

10-04-2008, 02:24 PM
|
عضـو متميز
|
|
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
|
|
تیمور پساز روی کار آمدن به یاری شیخابوظبی عیسیبنصالح را برای مذاکره به مسقط خواند،اما مذاکره محرم 1322ق/دسامبر 1913م مسقط به نتیجه نرسید (لاندن، 395؛ فیلیپس، 160). با درگیری جنگ جهانی اول موقعیت بریتانیا در دفاع از عمان بهویژه بر اثرتبلیغات آلمان علیه انگلیس در خلیجفارس دشوار شد، با این همه در رمضان 1332ق/اوت 1914م سربازان انگلیسی ـ هندی بیشتری را به عمان کشید (لاندن، 396، فیلیپس، 161). در ربیعالاول 1333ق/ژانویه 1915م امام سالم نیروهای قبایل غافری به سرکردگیحمیربنناصرو شیخبنی ریام (از جبل اخضر) و هناویانِ پیرو شیخعیسی را از شرقیه بهسوی مسقط راهبری کرد، اما در شکست دادن نیروهای بریتانیایی ناکام ماند. درربیعالاخر 1333ق/فوریه 1915م لرد هاردینگ نایبالسلطنه هند به مسقط آمد و سلطان رابه مذاکره با مخالفان واداشت و بدینسان دوره طولانی 5 ساله مذاکره بینتیجه سلطانبا امام آغاز شد. در این میان مذاکرههایی نیز میان عیسیبنصالح و نماینده سیاسیبریتانیا انجام گرفت، اما به توافقی نینجامید. نیروهای سنتی با حضور بریتانیامخالفتی نداشتند، اما خواستار خروج واحدهای نظامی آن از کشور بودند، سلطان را یکبدعت گذار میدانستند و بهویژه از آن شکایت داشتند که بریتانیا منهیات مذهب اباضیـ همچون خرید و فروش شراب و تنباکو ـ را روا میداند، اما مباحات آن ـ همچون خریدفروش برده و اسلحه ـ را ممنوع میسازد. آنان همچنین منکر سلطه بریتانیا بر دریابودند و نیز میخواستند که سلطان تنها فرمانروایی کند و امور مذهبی در دست امامباشد (لاندن، 397). سلطان این شرایط را نپذیرفت و حالت نه جنگ و نه صلح ادامه یافت. در 1335ق/1917م امام سالمبنراشد، احمدبنابراهیم برادرزاده واپسین امام و دوست وخویشاوند سلطان را از رستاق بیرون راند و بدینسان شکافی میان شاخههای خاندان آلبوسعید پدید آورد. احمدبنابراهیم به مسقط گریخت و به پشتیبانی از رژیم پرداخت.
در فاصله سالهای 1331-1336ق/1913-1918م زندگی اقتصادی و اجتمای بخشهای ساحلی وداخلی عمان بر اثر جنگ شهری و آشفتگیهای زاییده از جنگ جهانی اول در خلیجفارس ازحرکت بازماند. و در واقع کشور عمان به 2 پاره «سلطاننشین مسقط» و «امامنشین عمان» تقسیم شد. سلطان تیمور بر مسقط و شهرهای ساحلی فرمان میراند و امام بر دیگر مناطقداخلی چیره بود (نشأت، 299-300). پایان جنگ جهانی اول، بریتانیا را برای برقراریآرامش به تکاپو واداشت. در اوایل 1337ق/پاییز 1918م طرحی برای اصلاح از سوی هاورثنماینده سیاسی بریتانیا در عمان تنظیم شد که در آن بازسازی دستگاه مالی و حکومتی وامنیتی و نیز پستهای کلیدی که در آن بازسازی دستگاه مالی و حکومتی و امنیتی و نیزپستهای کلیدی که میبایست به پرسنل انگلیسی ـ هندی واگذار شود پیش بینی شده بود. سلطان از ناتوانی سیاسی این طرح را پذیرفت و در برابر سپردن مهار حکومت مرکزی بهبریتانیا، 000‘650 روپیه برای پرداخت وامهای خود دریافت کرد. وینگیت که از 1337ق/1919م جانشین هاورث شد کوشید تا این برنامه اصلاحی را به اجرا درآورد. هم ازاینرو درصدد مذاکره با امام برآمد، اما امام شرایط پیشنهاد شده را نپذیرفت (لاندن، 402-403). حکومت سلطان برای پذیراندن مصالحه، اما را از رهگذر افزایش 50 % مالیاتکالاهای تولید شده در قلمرو امامت زیر فشار گرفت، اما مصالحه تنها پس از آنکه امامسالم ابنراشد در 1338ق/1920م به دست یکی از مردان قبیله آل وهیبه کشته شد، تحققیافت. پس از سالمبنراشد، یکی از نزدیکان عیسی ابنصالح به نام محمدبنعبداللهخلیلی از قبیله بنبرواحه به امامت برگزیده شد. اما محمد در واقع ابزار دستعیسیبنصالح بود (کلی، 180-181) و بدینسان عیسیبنصالح گذشته از اقتدار دینی (بهواسطه امام تازه)، از قدرت سیاسی و نظامی ویژهای برخوردار شد، زیرا بریتانیا وسلطان او را به عنوان تنها نماینده قبایل به رسمیت شناختند. سپس مذاکره میان امامتو سلطنت از سر گرفته شد و سرانجام در 11 محرم 1339ق/25 سپتامبر 1920م پیمانی درروستای سیب بسته شد. پیمان سیب که از سوی امام عمان به وسیله نمایندهاشعیسیبنصالح حارثی و از سوی سلطان به وسیله وینگیت کنسول بریتانیا به امضاء رسید،اگرچه از نظر حقوقی تمامیت حاکمیت سلطان را تأیید یا انکار نمیکرد، اما امام را وامیگذاشت تا در قلمرو خود به گونهای مستقل فرمان براند (امین، 285) . و درواقع بهجدایی 2 قلمرو سلطنت و امامت رسمیت بخشید (نکـ قلعجی، 601-602، متن پیمان؛ نشأت، 300-301؛ لاندن، 403-404).
در 1339ق/1920م کتپیتان مک کالوم نماینده سیاسیبریتانیا در کویت به عنوان نخستین تن از وزیران و مشاوران مالی انگلیسی سلطانبرگزیده شد (فیلیپس، 178؛ لاندن، 42). از این پس سلطان مسقط با 2 مشکل اصلی، چگونگیبرخورد با اقتصاد ساحلی و چگونگی کسب اقتدار بیشتر برای فرمانروایی روبهرو بود. ویدر 1344ق/1925م قراردادی در زمینه استخراج نفت با کمپانی به نفت لغو شد. برنامهاصلاحی و سازماندهی مجدد سیستم مالیاتبندی و دستگاه اداری مسقط ـ بهویژه بر اثرتضاد این سیستم با مالیات ناکافی زکات ـ با دشواریهای فراوان روبهرو بود. برپاییادارههای گمرکی در صور و صحار و بندرهای باطنه، حکومت را نه تنها با مقاومتقابیلبلکه با مقاومت تنی چند از حاکمان تقریباً خودمختار آل بوسعید همچون حَمَد فیصلروبهرو کرد. قبیله آل سعد باطنه نیز توانست تلاشهای مسقط را برای استقرار گمرکخانهتا 2 سال به تعویق افکند و سرانجام این مشکل تنها با دخالت نظامی بریتانیا حل شد. همچنین در جنوب مشقط، حکومت در اعمال اقتدار خود گرفتاریهایی داشت و اگرچه بریتانیاتوانست بخش مهمی از صور را به پذیرش نظم جدید وادارد، اما در نواحی داخلی جعلان بامقاومت روبهرو شد و قبیله بنببوعلی به استقلال طلبی گرایید و شیخ آن خود را امیرجعلان خواند، با این همه عملکرد مقامات مسقط در تشکیل ادارههای جدید، با یاریبریتانیا، موفقیت آمیز بود.
در داخل عمان امامت محمدبنعبدالله خلیلی از وضعیاستوا برخوردار بود و نظام امامت تا 1359ق/آغاز دهه 1940م به وسیله 3 تن ادارهمیشد: امام محمدبنعبدالله که هنگام برگزیده شدن به امامت 35 سال داشت راه انزوادر پیش گرفته بود، عیسیبنصالح قدرت نظامی و سیاسی را در دست داشت وسلیمانبنحمیر که خود را شاهنبهانیه مینامید بر جبل اخضر فرمان میراند.
دراین دوره عبدالعزیز سعود امیر وهابی برای گسترش قلمرو خود به شرق جزیرةالعرببهویژه بریمی چشم دوخت. امام برای پیشگیری از این خطر، نیرویی از واحدهای هناوی وغافری را به فرماندهی عیسیبنصالح و سلیمانبنحمیر به بریمی فرستاد. عیسیبنصالحبر عبری و دَریز و خنک دست یافت، اما بر اثر بیماری ناگزیر عقبنشینی کرد. امام بهدنبال این رویدادها در پی کناره گیری برآمد، اما بزرگان قبایل کناره گیری او رانپذیرفتند و وی تا پایان زندگی همچنان نگران تحرک وهابیان بود (کلی، 181-182،لاندن، 410-411). سلطان در 1351ق/1932م به نفع پسرش سعیدبنتیمور کناره گرفت و عمانرا ترک گفت و در شهرهای مختلف هند به گشت و گذار پرداخت و سرانجام در 1385ق/1965مدر بمبئی درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. در دوره سلطنت او نفوذ بریتانیا درعمان به اوج خود رسید.
12.سعیدبنتیمور (حکومت: 1351-1390ق/1932-1970م). وی دریکی از مدرسههای سلطنتی بریتانیا در هند و سپس در بغداد آموزش دید و پس از بازگشتبه عمان جایگزین محمدبناحمدالغَشّام نخست وزیر وقت شد و عملاً به فرمانرواییپرداخت و در 1351ق/1932م رسماً به سلطنت رسید. او همچون پدرش مشاوران انگلیسی داشت،اما کوشید تا آزادی عمل بیشتری به دست آورد و بازپرداخت وامهای سنگینِ بازمانده ازدوران پدر تا اندازهای از تکیه کامل بر بریتانیا بکاهد. از اینرو به بازسازیدستگاه اداری و منابع مالی خود پرداخت ومالیاتهای سنگینی از مردم گرفت. با اینهمهاقدامات وی زمینه جنبشهای بزرگی را در این کشور فراهم ساخت.
در این دوران، نظامامامت در درون عمان گسترش بیشتری یافت و با تسلط امام بر عبری قلمرو امامت در سده 144ق/20م به نهایت گستردگی خود رسید و مرزهای آن از جنوب به بلاد بنببوحسن، ازمشرق به رشته کوه هَجَر، از شمال به عبری و از غرب به شنزارهای رُبعالخالی میرسیدو بنابراین ایالتهای عمان، الشرقیه، وادی سمایل و مناطقالجبلالاخضر و بخش شمالجعلان و منتهیالیه جنوب منطقه ظاهره زیر نفوذ امام بود (لاندن، 411-414). امام دراداره امور از قاضیان و تمیمهها (تمائم، سران قبایل) و دیگر افراد منتفذ کمکمیگرفت، در شهرهای مهمتر قاضی و والی نصب میکرد، اداره امور محلی را بهگردآورندگان زکات و تمائم میسپرد و اینهمه، رسماً زیر نظر او عمل میکردند. زکاتتنها منبع درآمد بود، اما نیازمندیهای اداری و نظامی امامت را برنمی آورد و بیگمانبخشی از درآمدهای خصوصی برخی از رهبران نیز برای مقاصد همگانی صرف میشد. امامهمواره نیروی کوچکی مرکب از 400 تا 500 تن را آماده به خدمت داشت و همچنین پرچمویژه خود را برمیافراشت. در این پرچم سفیدرنگ شمشیری به رنگ سرخ به صورت افقیترسیم شده بود که در زیر آن آیه «نَصرٌ مِنَالله وَ فَتحٌ قَریبٌ» نوشته شده بود (لاندن، 413-414).
در این دوره، گذشته از مشکل روابط امام با سلطان مسقط ومقامات سعودی ریاض، مهمترین مشکل خشکسالی دیرپای دهههای 60-1340ق/40-1920م بود کهدر واپسین سالهای دهه 1360ق/1940م بسیاری از ابادیها را به نابودی کشید تا آنجا کهآبادی مهمالقابِل، مرکز قبیله حرث تقریباً از سکنه تهی شد. در 1365ق/1946معیسیبنصالح فرد قدرتمند امامت درگذشت و سلیمانبنحمیر جای او را گرفت. در قلمرومسقط، سلطان در مدت امامت محمدبنعبدالله خلیلی که تا زمان مرگ وی در 1373ق/1954مادامه یافت، میکوشید تا موقعیت خود را بیش از پیش استوار سازد. وی در 1356ق/1937مامتیاز استخراج نفت کشور را بدون تفکیک قلمرو خود از قلمرو امام به شرکت نفت عمان وظفارمی گسترد، به عربستان روی آورد و از آن پول و اسلحه دریافت کرد (های، 131). درمحرم 1374ق/سپتامبر 1954م نیروی زمینی متحد سلطان و بریتانیا عبری را تسخیر کرد وقلمرو امام را از پایگاه مرزی عربستان جدا ساخت (لاندن، 418). از اینرو امام غالببرای تثبیت موقعیت خویش در ربیعالاول 1374ق/نوامبر 1954م خواستار عضویت در اتحادیهعرب شد، اما پذیرش عضویت امامت عمان (خلیل، 2/177) دیر از راه رسید و درجمادیالاول 1375ق/دسامبر 1955م سلطان که ادعا داشت پیمان سیب بر اثر توطئه مشترکامام غالب با سعودیها نقض شده است، نزوی پایتخت امامت را اشغال کرد و بدینسانرهبران آن پراکنده شدند. چندی بعد سلیمانبنحمیر و امام غالب با سلطان آشتی کردندو به عمان بازگشتند، اما طالب برادر امام که به عربستان گریخته شد، در دَمّام مرکزفرماندهی پدید آورد و سپس به مصر رفت و در قاهره دفتر امامت عمان را تأسیس کرد وب هارسال اسلحه به عمان پرداخت و سرانجام در ذیقعده 1376ق/ژوئن 1957م به برادرش کهفعالیت مجدد امامت را در نِزوای اشغال شده اعلام کرده بود پیوست. در ژوئیه همان سالسلیمانبنحمیر بر شهرهای عمده ایالت عمان چیره شد و سلطان که از سرکوب حاکمیت احیاشده امامت ناتوان بود از بریتانیا کمک خواست. شهر نزوی بار دیگر تسخیر شد و نیروهایامام به شدت سرکوب شدند. سرانجام در رجب 1378ق/ژانویه 1959م امام غالب همراه بابرادرش طالب و سلیمانبنحمیر و دیگر سران به دمّام گریختند و دولت در تبعید تشکیلدادند و در درون کشور نیز عملیات چربکی همچنان ادامه یافت (فرهنگستان، 115-116). درربیعالاخر 1380ق/اکتبر 1960م 10 کشور عربی خواستار طرح مسأله عمان در مجمع عمومیسازمان ملل متحد شدند، اما بریتانیا مخالفت ورزید. سال بعد این موضوع بار دیگر مطرحشد، با اینهمه طرح کشورهای عربی مربوط به شناسایی استقلال عمان و بیرون راندنانگلیس از عمان از اکثریت آراء برخوردار نشد. سازمان ملل کمیتهای برای بررسی حقایقبه عمان فرستاد. این کمیته در گزارش خود توصیه کرد که بریتانیا بیدرنگ به «تحتالحمایگی» عمان پایان دهد، اما مسأله عمان به جایی نرسید و همچنان در محافلبینالمللی مورد بحث ماند. از این پس مبارزه مردم عمان عمیقتر و گستردهتر ادامهیافت. مبارزه سالهای 78-1376ق/59-1957م از یک رهبری سنتی برخوردار بود، اما مبارزهنیمه دوم دهه 1380ق/1960م در یکی از محرومترین ایالتهای عمان، ظفار، بیدرنگ شکلچریکی به خود گرفت که نیروهای بریتانیایی به سرکوب آن پرداختند (هالیدی، 53).
در 19 جمادیالاول 1390ق/23 ژوئیه 1970م قابوسبنسعید به دنبال یک کودتایخانوادگی در کاخ سلطان در سلاله قدرت را به دست گرفت و عموی خود طارقبنتیمور رابه کشور خواند و پست نخست وزیری را به وی واگذاشت (منسفیلد، 212) بدینسانسعیدبنتیمور به لندن روانه گردید و همانجا درگذشت.
در دوران سعیدبنتیمور، بهدنبال پیمان دوستی و دریانوردی و بازرگانی 19 ربیعالاول 1371ق/2 دسامبر 1951م که 10 سال تجدید شد، در 1376ق/1957م پیمانی با بریتانیا بسته شد که شامل دریافت کمکهاینظامی، اقتصادی و و فرهنگی میشد و در برابر آن تسهیلاتی را برای تأسیس پایگاههاینظامی در سرزمینهای عمان به بریتانیا وامی گذاشت (قدوره، 76-77). علیرغم کشف نفتدر 1384ق/1964م و آغاز صدور آن در 1387ق/1967م، وضعیت اقتصادی فرهنگی و بهداشتیکشور بهبودی نیافت و تا 1390ق/1970م، این سلطاننشین تنها 3 دبستان و یک بیمارستان (متعلق به یک میسیون پروتستان امریکایی) داشت (منسفیلد، 211) و سلطان بر این نکتهپای میفشرد که درآمد نفت میبایست صرف تأمین هزینههای دفاعی شود. در سراسر دورانفرمانروایی سلطان سعید خرید و فروش برده هنوز رواج داشت (جناب، 107؛ «خاورمیانه» ، 582).
مآخذ: اقبال، عباس، مطالعاتی در باب بحرین و جزایر و سواحلخلیجفارس، تهران، مجلس، 1328ش؛ اوبر، ژان، سفرنامه، ترجمه علیاقبالی، تهران،جاویدان، 1363ش؛ بوندارفسکی، گریگوری، برتری جویان و امپریالیستها در خلیجفارس،ترجمه س.م. زمان زاده، تهران، ابوریحان، 1361ش؛ جناب، محمدعلی، خلیجفارس، تهران،پژوهشگاه عوم انسانی، 1356ش؛ ستودارد، لوتروب، حاضرالعالم ااسلامی، ترجمه عجّاحنویهض، بروت، دارالفکر، 1971هـ؛ سدیدالسلطنه، محمدعلی، بندرعباس و خلیجفارس، بهکوشش احمد اقتداری و عل ستایش، تهران، دنیای کتاب، 1363ش؛ فرامرزی، تهران، 1346ش؛فرهنگتان دانشهای اتحاد شوروی، تاریخ معاصر کشورهای عربی، ترجمه محمدحسین شهری،تهران، کاوه، 1361ش؛ فسائی، حسن، فارسنامه ناصری، تهران، 1315ق؛ قُدّوره، زاهیه،تاریخالعربالحدیث، بیروت، دارالنهضةالعربیة، 1985م؛ قلعجی، قدری، الخلیجالعربی،بیروت، دارالکاتبالعربی، 1965م؛ کرزن، جرج ن، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلیوحید مازندرانی، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362ش؛ کلی، جی بی،الحدودالشرقیة، شبهالجزیرةالعربیة، خیری حمّاد، بیروت، دارمکتبةالحیاة، 1971م؛نامی، محمدصادق، تاریخ گیتی گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1317ش؛ نشأت، صادق،تاریخ سیاسی خلیجفارس، تهران، شرکت نسبی کانون کتاب، 1344ش؛ هالیدی، فرد، مزدورانانگلیسی: نیروی «ضئ اغتشاش» در خلیجفارس، ترجمه اختر شریعت زاده، تهران، 1339ش؛ویلسن، آرنولد، خلیجفارس، ترجمه محمدسعیدی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348ش؛نیز:
Amin, S. H., Middle East Legal System. Glasgow. Royston Limited. 1985; Hay, Rupert. The Persian Gulf states. Baltimore, the Middle East Institute, 1956; Keesing Contemporary Archiues, Index; Kelly J. B., "A prevalence of Furies; Tribes, Politics, and Roligion in Oman and Trucial Oman", The Arabian Peninsula, London, George Allen, 1972; Khalil, Muhammad, The Arab States and the Arab League, Beirut, Khayats, 1962; Landen, Robert Geran, Oman Since 1856; New Jersey, Princeton University Press, 1967; Lorimer, J. G., Gazetteer of the Persian Gulf, Oman, and Central Arabia, Calcutta, superintendent Government Printing, 1915; Lockhart, L., Nadir shah, London, Luzac, 1938; Mansfield, Peter, The Middle East, London, Oxford University Press, 1973; Miles, S. B., The Countries and Tribes Of the Persian Gulf, London, Frank Cass & Co. LTD., 1966; The Middle East and North Africa 1984-85, London, Europa Poblication Limited; Niebuhr, Carsten, Beschreibung Von Arabien, Graz, 1969; Pearce, F. B., Zanzibar, London, 1967; Philips, Wendell, Oman, a history, Beirut, Librairie du Liban, 1971, Index;
کاظم برگ نیسی
|

10-04-2008, 02:25 PM
|
عضـو متميز
|
|
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
|
|
ابــــــــــــــــــن ســـــــــــــند
اِبْنِ سَنَد، عثمان (1180- بعد از 1242ق/1766- بعد از 1826م)، ملقب بهبدرالدين، مورخ، اديب، شاعر و فقيه. وي در نجد به دنيا آمد، ولى كحاله (معجم، 6/256؛ مستدرك، 457) محل تولد وي را جزيرة فيلكه از توابع كويتامروزي و اصل او را از نجد دانسته است. ابن سند در جوانى در جستوجوي دانش،راهى عراق شد، نخست در بصره اقامت كرد و از اين رو به بصري نيز شهرت دارد (كحاله، معجم، 6/255؛ زركلى، 4/206)، آنگاه به بغداد رفت و در ادب، تاريخ واصول و فقه چيرهدست شد و بهشهرت رسيد. برخى او را حنبلىدانستهاند (مراغى، 3/143)، اما بروكلمان II/791) S, او را مالكى خوانده است. وي بهتصوف نيزگرايشداشت، چنانكه او را از پيروان طريقتنقشبندي به شمار آوردهاند (بغدادي، ايضاح، 2/498؛ همو، هديه، 1/661؛ بانكيپور، ؛ XIII/166 نك: ادامة همينمقاله). وي در بغداد به داوود پاشا فرمانرواي عثمانى پيوست و در شمارنزديكان وي درآمد و كتابى نيز در اخبار و احوال او تأليف كرد (مراغى، همانجا) و گويا تا پايان عمر در خدمت او باقى ماند. بروكلمان II/739) در مورد شخصيتابن سند به اشتباه رفته و گمان كرده است كه عثمان بن سند بصري و عثمانبن سند مالكى دو تن بودهاند.
اگرچه ابن سند اشعار بسياري سروده، اماشهرت او مرهون تأليفات تاريخى اوست. چنانكه كتابهاي وي از منابع اصلىتاريخ عراق در سدههاي اخير به شمار مىرود (سركيس، 2/313). بسياري ازنويسندگان معاصر در نوشتههاي خود از آثار وي سود جستهاند، از جمله عزاوي درتاريخ العراق بين احتلالين (6/7، 62، 156)، على خاقانى در كتاب شعراء الحلّة (2/240)، سركيس در مباحث عراقية (1/197، 200، 2/25، جم) و سليمان نوار در كتابداود باشا والى بغداد (ص 99، 229، 352) از آثار وي بهره گرفتهاند.
تاريخدرگذشت ابنسند به درستى روشننيست و سالهاي 1240ق/ 1824م (طلس، 222)، 1242ق/1826م (مراغى، 3/143)، 1248ق/ 1832م و 1250ق/1834م ذكر كردهاند (طلس، همانجا) و حتى بروكلمان II/791) S, مرگ او را در 1257ق/1841م دانستهاست كه اندكى بعيد به نظر مىرسد، اما يقين داريم كه او تا رمضان 1242/ آوريل 1827 زنده بوده است، چه بنابر برخى اسناد ديوانى، در اين تاريخ، بهوي هدايايى تقديم شده است. افزون بر اين كتاب مطالع السعود وي اخبار سال 1242ق را نيز در بر دارد (سركيس، 2/98، حاشيه).
آثار چاپى: اصفى المواردمن سلسال احوال الامام خالد يا اصفىالموارد فى احوال الشيخ خالد، در احوالشيخ خالد نقشبندي. اين كتاب در 1313ق/1895م در قاهره چاپ شده است؛ اوضحالمسالك فى فقه الامام مالك، چاپ بمبئى، 1360ق/1941م؛ كه همان مختصرالعمروسى است كه ابن سند با اضافاتى آن را به نظم درآورده است؛ تفهيمالمتفهم، شرح تعليم المتعلّم، چاپ قازان شوروي، 1896م؛ مطالع السعود بطيباخبار الوالى داود يا مطالع السعود فى اخبار اعلم الوزراء و اعظمهم داود كهتوسط امين حلوانى مدنى خلاصه شده و در 1304ق در بمبئى تحت عنوان مختصرمطالع السعود بطيب اخبار الوالى داود چاپ سنگى شده و در 1371ق/1951م، درقاهره به كوشش محبالدين خطيب تحت عنوان خمسة و خمسون عاماً من تاريخالعراق به چاپ دوم رسيده است؛ سبائك العسجد فى اخبار احمد نجل رزقالاسعد، بمبئى، 1315ق/1897م، كه مختصري از كتاب پيشين است و ظاهراً توسطخود مؤلف فراهم آمده است.
آثار خطى: الف - در فقه و حديث: بهجةالبصرلنثر نخبة الفكر در مصطلحات حديث، محفوظ در انستيتوي خاورشناسى شوروي ( خالدوف،.(I/72 بغدادي ( هديه،1/661) آن را بهجةالنظر فى نظم نخبة الفكر ذكركرده، ولى خود ابن سند عنوان اول را ياد كرده است (نك: دارالكتب، 1/264)؛تحفة التحقيق لمعرفة الصديق، فى الغاز الفرائض به خط مؤلف كه در عباسيةبصره محفوظ است (خاقانى، مخطوطات، 2/132)؛ الغرر شرح بهجة البصر در دارالكتب (همانجا) كه مؤلف آن را در 1236ق/1820م نوشته و بر آن تعليقاتى افزوده كهدر خزانة رباط محفوظ است (زركلى، 4/206)؛ الفائض فى علم الفرائض در عباسيةبصره (خاقانى، مخطوطات، 2/52)؛ ب - در تصوف: الرسالة فى التصوف، اين كتابرا يكى از آثار كمنظير در شناسايى نكات برجستة تصوف دانستهاند كه عمدتاًدربارة فضايل شيخ خالد نقشبندي نوشته شده است ( بانكيپور،)؛ XIII/166-7 ج - در ادب: جلاء الغشيان عن مقلة الانسان در نحو، محفوظ در عباسية بصره (خاقانى،مخطوطات، 2/64)؛ الجواهر الفريد فى العروض، در عباسية بصره (همان، 2/131)؛شرح الجوهر الفريد (طلس، 201). اين اثر به خط مؤلف است و چنانكه از عنوانآن برمىآيد، شرح قصيدة اوست در عروض؛ الصارم القرضاب فى نحر من سب اكارمالاصحاب كه ديوان شعر اوست و چندين نسخه از آن در ازهريه (ازهريه، 5/177)،دانشگاه ملك سعود ( فهرس،5/142) و عباسية بصره (خاقانى، مخطوطات، 2/134) موجود است. پارهاي ديگر از اشعار او نيز ضمن مجموعهاي در عباسية بصره (همان، 2/103) مضبوط است؛ منظم الجوهر فى مدائح حمير (زركلى، 4/206)؛ نظممغنى اللبيب ابن هشام كه حدود 000 ،5بيت است؛ نظم الورقات لامام الحرمينو شرح آن (همانجا)؛ مجموعهاي از رسائل او شامل فكاهة السامر و قرة الناظر،نسمات السحر، روضة الفكر در دارالكتب نگهداري مىشود (همانجا)؛ د - در تاريخ: الغرر فى وجوه القرن الثالث عشر (همانجا).
آثار منسوب: منظومة فى فقهالمالكية (بغدادي، هديه، 1/661). اين منظومه ظاهراً همان اوضح المسالك است،به ويژه آنكه بغدادي در ميان كتب ابن سند از اوضح المسالك ياد نكردهاست.
مآخذ: ازهريه، فهرست؛ بغدادي، ايضاح؛ همو، هديه؛ خاقانى، على،شعراء الحلة اوالبابليات، نجف، 1372ق/1952م؛ همو، مخطوطات المكتبة العباسيةفى البصرة، عراق، 1380ق/1961م؛ دارالكتب، فهرست؛ زركلى، اعلام؛ سركيس،يعقوب، مباحث عراقية، بغداد، 1367ق/1948م؛ سليمان نوار، عبدالعزيز، داود باشاوالى بغداد، قاهره، 1387ق/1967م؛ طلس، محمد اسعد، الكشاف عن مخطوطات خزائنكتب الاوقاف، بغداد، 1372ق/1953م؛ عزاوي، عباس، تاريخ العراق بيناحتلالين، بغداد، 1372ق/1954م؛ فهرس مخطوطات جامعة الملك سعود، رياض؛كحاله، عمر رضا، مستدرك، بيروت، 1406ق؛ همو، معجم المؤلفين، بيروت، 1957م؛مراغى، عبدالله مصطفى، فتح المبين، بيروت، 1394ق/1974م؛ نيز:
Bankipore; GAL, S; Khalidov.
محمدجواد پورمراديتايپ مجدد و ن * 1 * زان * 2 * زا
التعديل الأخير تم بواسطة العدان ; 10-04-2008 الساعة 02:28 PM.
|

10-04-2008, 07:13 PM
|
 |
مشرف
|
|
تاريخ التسجيل: Jan 2008
الدولة: الكويت
المشاركات: 2,663
|
|
يعطيك العافية أخوي العدان على الموضوع ولو إننا لا نعرف أغلب ما كتب بالموضوع.. ولكن لم يلفت نظرنا إلا المصادر التي بأسفل كل موضوع .. أغلبها عربية ومعروفة لنا جميعاً ..
شكراً على النقل ونتمنى أن نرى ترجمة سليمة لما قرأنا .. فلربما نستفيد من بعض ما أحتوى به موضوعك من معلومات قد تكون جديدة علينا ..
|

12-04-2010, 03:18 PM
|
 |
عضو
|
|
تاريخ التسجيل: Nov 2009
المشاركات: 92
|
|
ابي افهم المكتوب
|

04-09-2010, 12:00 AM
|
عضو
|
|
تاريخ التسجيل: May 2008
المشاركات: 8
|
|
سوف نجتهد لترجمتها لكن نريد المصدر
|

14-01-2013, 09:47 AM
|
|
ترجمة النص الاول
ترجمة الى الفارسي
انتقل صباح المالكي الدين من سلسلة Tvby العرب في أوائل القرن 12th AH / 18 CE Bhkranhhay الجنوب إلى الخليج الفارسي في 1165 ه / 1752 و CE حكمت عليهم Dstgrftnd الحكومة الكويتية واصلت حتى يومنا هذا.
الخلفية التاريخية: Dvlthayayran والعثمانية ضعف في النصف الأول من القرن القرن 12th / CE 18th و الداخلية التغييرات Jnvbykhlyj المناطق ساحل الخليج، وأنشطة الأعمال التجارية أيضا كبيرة في الشركات Azrahhay البحرية والبرية الأوروبية لنقل البضائع، وصعود السلالات الجديدة في هذا المجال. في Ayndvran بسبب الاضطرابات الداخلية، تدريجيا نطاق سلطة الإمبراطورية العثمانية كان Raqkasth. باشا الحروب المتعاقبة بغداد مع ايران، كان غير قادر Khmtslm (محافظ) البصرة لاستقلال القيادة. إيران لمهاجمة العثمانيين والروس وغزت Tazafghanha ثم فعلت من قبل نادر الملك (1148-1160 ه / AD 1735-1747) فشلت في الاستجابة الخليج الفارسي. وغيرها من ساحل خليج الطاقة قبيلة Bnykhald Jnvbykhlyj قوية سلطة الموانئ السعودية والكويتية الشرق Vqtr رشت تجارية واسعة مع والخليج الفارسي إلى مركز العربي. Bnykhald حكمت مملكة AH الشرق القرن 11th / 17 CE Azchng العثمانيين بدأت الانسحاب من المنطقة. Tvbyha بداية القرن، 12 صباحا تم دعم 18 / M من نجد إلى الكويت (صدرة) من خلال تداول بني خالد وصيد اللؤلؤ بدأت، ولكن مع الحاكم Sdvnbn الموت Ryr محمد من بني خالد في 1134 ه / م 1722، أبناء وأقارب سقطت Vykshmksh. وهكذا، القبائل أن الضرائب المدفوعة للGvnhaykhvdmkhtary بني خالد وجدت، ومع ذلك، لا تزال موالية لالقشة فارغة. وأخيرا، استمرت عوامل مثل Mrgslyman بن محمد (1149-1165 ه / AD 1736-1752)، والحاكم من بني خالد وAkhtlafatkhanvadgy، والوهابيين من نجد إلى الشرق من الجزيرة، مما يجعل Astqlalbrkhvrdar Tvbyhay للكويت.
الأصل: صباح العربية Shyrhay من Bhshmarmyaynd بني TVB TBH. Dyksn أن علمك هو من الشيخ عبد الله Alsalm أنه Azfkhz (الظلام) Dhamshh (أو Dhamshh) الهياكل القبلية، كما نيوزيلندي ذات الصلة · ح ("الكويت وجيرانها"، 26)، ولكن الكثير من ذلك، ولكن كثيرين آخرين Shmlan شهدت J صور ە Shakhhayaz قبيلة نيوزيلندي · ح (رشيد (33 عاما) الريحاني، 2/172؛. CF H 178)، والذي هو أكثر دقة. هم السكان الأصليين من اسم منطقة الأفلاج الأراضي TVB Hdarbvdnd (السل يعني الجذر وانتقلت تحول) TBH بني قال في نزوح الشيخ القبلي عبد الله سالم نيوزيلندي · ح مثل حائط صباح آل خليفة (E م) و تأسست Jlahmh، إلى الشمال من عمان Alsyr المنطقة، عليها. يعتقد Brkhymhajrt الصباح، والصراع ە Zayyd داخل القبيلة (رشيد (35 عاما) على الهامش)، Amabhvyzhh الجفاف صعبة وهضبة دائم أن (حوالي 1120 ه / م 1708) البدو الرحل على Jstjvyjay مناسبة للالحدث على الهواء مباشرة (Dyksn، "الكويت وجيرانها"، 26 ينبغي) Yadbrd. مجموعات Tvby في طريق هجرتها أولا ثم جاء Dnbaldrgyry Zbarh في القطر بيقين تام، أن قطر عجلة القيادة، والكويت (صدرة) تحولت (راشد، 35، 36؛ CF Larymr، 1000؛ Dyksn، "الكويت وجيرانها "، 27). آل خليفة الصباح وHmrahba Jlahmh عن 1128 ه / 1716 م وفي ذلك الوقت قرية صغيرة Bvdrsydnd الكويت. حكام الكويت في النصف الأول من القرن 12th AH / 18 CE ليس الكثير من المعلومات، ولكن يبدو أن هذه المنطقة منذ القرن 5th، تحت قيادة أمير بني خالد (Abvhakmh والكويت على Alhdys، 25).
الحكام:
1. الصباح (1165-1176 محفورة ه / 1752-1762 م). الشيخ الصباح وLarymr من خلال البقاء في القبيلة Drkvyt، أحمد بن سليمان، وفقا لقصة أخرى، الاسم هو رحيم (ص 1000-1001)، ولكن وفقا لحكم الصباح في الصباح الكويت جابر بن Abvhakmh. (Tarykhalkvyt Alhdys، 25-27). أولا، على أساس مدى شعب الرحل من الصباح من الكويت لإدارة وتسوية الصراعات أصبح Amvrmhl (راشد، 109). ونتيجة بني خالد قبيلة Kahshaqtdar الدفاع الفقراء في Jzyrhalrb الشرقية، الشيخ صباح Gstrdhaybrkhvrdar بناء السلطة (على Alhdys الكويت، 33). كان في الكويت فنادق صغيرة بين حلب ومحطة الشرق الكويت الشيخ Jzyrhalrb وتبادل أعمالهم وكالات السفر مع هولندا في الأعمال التجارية كان Barvnknyphavzn. حول Ghazhkvmt الصباح لا تزال مثيرة للجدل. وأشار الطبيب Abvhakmh Sfrnam ە Yvz ذلك في 165 ه / م 1752، وقد أشار إلى وغيرهم في 1169 ه / AD 1756 (Larymr، علم الأنساب، الشام 11؛ راشد، 302). يوجد توافق في الآراء حول تاريخ وفاته، وبعض ه 1190/1776 م (راشد، 109)، والذي لا شك أنه خطأ، وبعض ه 1176/1762 م نقطة (Larymr، المرجع نفسه) إلى أنه وفقا لحكم خليفته على مكان Trdydast.
2. الله الصباح (1175-1230 محفورة ه / 1761-1815 م). وانتخب عبد الله الصباح Kvchktrynfrznd بعد وفاة والده لخلافته (راشد، 110). الكويت النمو NYM ە DVM ه القرن 12/18 CE جذب انتباه تدريجيا القوى الإقليمية. أول خطر Bnykb Hqyqyaz أن رأس المال كان عاما بحيث يمكن Douragh كريم خان زند Nyrvyydasht وشركة الهند الشرقية البريطانية صفقة أسطول (ويلسون، 217). وقد نقلت الجدل Bnykb المحيطة شيخ الكويت في الإصدارات المختلفة (راشد، 110-111؛ Dyksn، "الكويت وجيرانها"، 27 عاما؛ Abvhakmh والشرق على Aljzyrhalrbyh، 93-94). ومع ذلك، أدى هذا الاختلاف Bnykb الغارات والحروب والهجرات Rqh Khlyfhdr آل 1190 ه / CE 1776 إلى Zbarh (Larymr، 1001). الوهابيين، الذي تولى السلطة تدريجيا، خاصة بعد افتتاح الرياض، عاصمة بون Dvas دهام عام 1187 ه / 1773 م، وJzyrhalrb الشرق عيون Dvkhtnd. خلال هذه الفترة، بدعم حدثين هامين Rshdbazrgany الكويت والبحرين وغيرها من منافذ الخليج الفارسي. أدى وباء الطاعون الأولى في البصرة عام 1187 ه / م 1773، عند المتاجرة بها تدمير رسم، وحصار البصرة من قبل إيران (13 محرم 1189 ه / 16 مارس 1775 م) وغزو (للصفر أواخر 1190 ه / منتصف أبريل AD 1776) بريطانيا العظمى إلى إرسال البريد من الكويت إلى حلب. وبالتالي العام 1189 ه / 1775 م إلى بداية سجل التاريخ العلاقات بريطانيا العظمى مع الكويت، عدد (Larymr، 1002). بدأ الشيخ عبد الله حصار البصرة) لإعطاء (Abvhakmh، Alkvytalhdys التاريخ، 809، ولكن Tvbyan Dyryn ە عداء مع حكام آل بني كعب Pyshbhryn اختفى، وخاصة في العلاقات بين ايران وبريطانيا ە صور داخل 1189-1193 ه / 1775. - 1779 م والكويت وZbarh لشركة Barandaz القش · الهند الشرقية التي Vsrvthay الحسد بكثير القبائل العربية ساحل الخليج الفارسي لTvbya المطروحة. Styztvb الشرقية العربية وساحل الخليج الفارسي على السلطة لقهر أخيرا في البحرين آل خليفة استمرت (1196 ه / 1782 م ) و آل الصباح كما كان دور حاسم في هومو (، على الكويت Alhdys، 93؛ Larymr، 839) Ayrandr الخليج الفارسي كان وفاة كريم خان زند من حين في نفس الوقت أكثر Afzayshyaft الخليج الفارسي، أصدرت الحكومة العثمانية قرارا الانتقال السفن التجارية Bhvyzhhanglysy "(خليج) السويس" المحظورة (Jvdt، 2/1242/124). بالتالي Bnadrkhlyjfars النقل والبضائع مركز الشرق الهندي أصبح Vastanbvl حلب. الشيخ عبد الله وزملائه Hndshrqy Rvabtdvstan ە مع بريطانيا العظمى ضد فرنسا وبريطانيا العظمى الحصول على دوره في الحرب بين الرسائل السرية الفرنسية، عملاء سريين اعتقل بورجيه، فرنسا (Larymr، 1002-1003) قاد Shrkthndshrqy كما جاء نتيجة لصعوبات مع موظفي الجمارك في البصرة تحت العثماني، Nmayndgykhvd في 19 رمضان 1207 ه / 30 أبريل 1793 الوقف (سوكولوفا، 1004). هذه Rvydadgzshth الشيخ عبدالله توثيق العلاقة مع شركة (Abvhakmh، على Alkvytalhdys، 119-122) زيادة التجارة الائتمان الكويت في الخليج الفارسي. "أول Salhaysd ە 13 ه / السنوات الأخيرة من القرن، 18 قوة الأخيرة من بني خالد بسبب قادة الاحتكاك زيادة هجمة الوهابيين عام 1203 ه / 1789 شركة AD والوهابيين الذين Hmvarhmykhvastnd البحر للوصول إلى Jzyrhalrb الشرق Dvkhtnd العين وأخيرا، في 1210 ه / 1795 Mnkhstyn محافظ على الشعور المحال. الأنجلو الفائدة، والأعمال التجارية Azbrkhvrd تجنب الوهابيين، ولكن قلقا تطوير الوهابيين، خاصة بعد Grayshqvasm آراء الوهابية Rasalkhymh والعثمانية. بالتالي استغرق Tqvytshykh عبد الله موقفا ضد الوهابيين (Larymr، 1006) أمير الوهابية، Svdbn عبد العزيز في عام 1208 ه / م 1794، بعد حاكم الكويت Ryr الأطفال Zydbn جأوا Khaldyahsa (راشد، 114-115؛ خزعل، 359). كذلك وثائق الشركة Nshanmydhd Hndshrqy تكررت الهجمات الوهابيين في حين تمثل شركة في الكويت (1207-1210 ه / AD 1793-1795) (Larymr، 1005؛ Abvhakmh، Alkvytalhdys التاريخ، 127). الكويت، ومع ذلك، تبقى مستقلة، وأحمد بن سلطان، حاكم ماندر 1216 ه / 1801 م بعد غزو البحرين في الكويت المحتلة أو فدية اتضح Amabh لا يبدو أن النجاح في هذا العمل هو (مايلز، 294؛ CF Larymr، 1001). Drdvr ە نابليون (1213-1225 ه / 1798 - 1810 م)، Byrtanya تسعى اتصالات Dyplmatyknaplyvn التهديد دول الخليج الفارسي، من جهة رد فعل العقود الأصلية Baqdrthayy الخليج الفارسي، ومن جهة أخرى، لا سيما في Dstandazyhayqvasm الشحن التجارية، لذلك في عام 1220 ه / 1805 م قمع بدأت Qvasmrasalkhymh، وقد اقترح وشيوخ الكويت وZbarh لإظهار أي Tjavztvbyan السفن الإنجليزية إلى أن الوهابيين في Mqablpshtybany بريطانيا العظمى، Qvasm المشاركة في القمع، ولكن تم قبول هذا الاقتراح وNhpyshnhad نفس أراد الشيخ للكويت في 1224 ه / 1809 م (Larymr، 1007-1008.) عام 1223 ه / 1808 م الوهابيين أمير إلى بغداد لغزو، لتمويل حملات Azshykh طلب فدية الكويت، ولكن الشيخ رفض، ثم الكويت الوهابيين هاجم ولكن لا Pyshnbrdnd، كما كان التحريض وسلطنة عمان وAbvhsyn Qvasm سمو أمير البلاد الشيخ جابر Jvybh Vrhmhbn في قطر في السنوات التي أعقبت غزو الكويت غير ناجحة (Larymr، و 1088؛ Abvhakmh والكويت على Alhdys 165-161)، وهجمة عبدالعزيز Svdbn Qlmrvvhabyan إبراهيم باشا كان الشرق Jzyrhalrb في الجبهة. الشيخ عبد الله عام 1230 ه / 1815 م توفي، وفاته في عام 1812 م، كما كتب (Larymr، 1006).
3. جابر بن عبد الله الصباح (1230-1276 محفورة ه / 1815-1859 م). كان مرتبطا تحولات عميقة في الخليج مع Frmanrvayyjabr في وقت مبكر. في أعقاب الغزو العثماني من الهضبة Vmsryan الأتراك، والكويت انخفض خطر الوهابيين Dryh طويلة التزام الهدوء. Mbarz ە Brytanya مع Qvasm القرصنة وأساطيل معارضة الانجليزية معه للتعاقد 22 Rbyalav 1235 ه / 8 يناير 1820 زمام المبادرة والكويت، على الرغم من أن بيع السلع المسروقة Bhvsyl ە Qvasm اليد، وربما مكسيم الهجوم الواقع الإنجليزية السفن لا (Abvhakmh، على الكويت Alhdys، 173) أو مكسيم عندما لم يكن لديهم Ahmytchndany (محوت، 129)، لم يشارك في هذه الصفقة. على 'ربيع 20 أنا 1237 ه / 15 ديسمبر 1821 م وبعد الخلاف بين محافظ بغداد وDavvdpasha ماجستير Jymzklavdyvs حكومة تمثيلية سياسية غنية من بومباي على واجب نشأت، Nmayndgybrytanya في البصرة انتقلت على الارجح جزر Fylkh الكويت تصل إلى 27 AH 1237 رجب / 19 في أبريل 1822 عادوا مرة أخرى إلى البصرة، حيث لا يزال. البقاء بعيدا عن ذلك Tamdtha الكويت للسلطات الإنجليزية. الشيخ جابر من 1245 ه / م 1829، عرف Bhrsmyt الهيمنة العثمانية والتعامل مع الضرائب السنوية (Larymr، 1008، 1012-1013). Shaydbh السبب هو أن في منتصف 1247 ه / م 1831، والقبائل Mntfq كعب في ە دفر علي باشا Valygry بغداد حصار البصرة بدأت Mtslm العزيز Randhshd آغا ە لعودته، كما تحيط الشيخ جابر شارك و كان Pasayn مجزية لخدمة الإمبراطورية العثمانية (راشد، 120؛ CF Larymr، 1006؛ Abvhakmh جيدا والكويت على Alhdys، 222-224). في 1252 ه / 1836 م، والشيخ جابر Smanybray قمع آل زهير من قبل السلطات، المدينة معبد جنوب غرب البصرة الزبير للمساعدة Khvandhshd (Larymr، 1008؛ CF راشد، 121-122). عملت هذا حتى 1253 ه / م 1837، وPashabh AR خرمشهر هاجمت ودمرت، واصل (كاربنتر، 125-126). بريطانيا العظمى Khps من Tskhyrnjd باشا أحد علي باشا قائد، وخاصة بعد أن تمت Pymanrbyalavl 1255 / مايو 1839 M عبد الله بن أحمد، حاكم البحرين أحد باشا، Azkhtr تأثير القلق المصرية العثمانية تركيز باشا الجيش في الكويت (1254 ه / 1829 م) أن تخزين لوازم قد أحرز الجيش المصري Pyshkyry. Dstyarkhvd اللفتنانت Admvndr في 21 شعبان 1255 ه / 30 أكتوبر 1839 م، وتمثل بريطانيا العظمى استقر في بوشهر، كمفاوض لنقل بين الكويت والبحر الأبيض المتوسط مع Jabrfrstad، ولكن الشيخ ردت سمعت العطف (Larymr، 1009؛ CF راشد، 125 -126). ظلت Aynhmhrvabt ودية مع بريطانيا العظمى والكويت. الشيخ جابر التركي العلاقات مع فيصل، فيصل أمير Vhabydr مشاركة Frmanrvayysh العام تحسنت في 1267 ه / 1851 م Syasynmayndhay للعمل في الكويت (Larymr، 1011). الكويت العلاقات مع البحرين، والتي تم تبريدها ثم لجابر Hkvmtrsydn، خلال النزاعات المحلية خليفة (1256-1259 ه / AD 1840-1843) وفشل جابر الشيخ خليفة الشيخ محمد وشقيقه الشيخ التوسط بين Bdallhkamla 1009 (Larymr، اختفت - في 1010). الكويت الشيخ جابر مرات مثل الأضعف خلال حفلات Pdrshpnahgah والأراضي المجاورة. الشيخ جابر في عام 1276 ه / Mdrgzsht 1859. بسبب كرمه إلى "Jabralysh" له العديد من كان يلقب (راشد، 116، 127).
4. الشيخ صباح الثاني (1276-1283 محفورة ه / 1859-1866 م). الشيخ صباح، شركة كويتية في السنوات ال 20 الماضية Hkvmtpdrsh مع عصاه في منصبه، بعد وفاة والده، بدأ عهد. وقعت صباح خلال حدثا هاما واستمرت العلاقات الودية مع فيصل بن تركي والمملكة العربية Spsbdallh. Larymr كتب في 1280 ه / 1863 م ذكر من Prdakhtmalyat الكويت العثمانية (ص 1013)، وربما مدحت باشا مكسيم Khatrpyshgyry رفع أعلام السفن الغريبة الكويتية وقدم لهم Prdakhtmalyat إعفاء (Zavy، 231).الثقيلة مومباي (Larymr، 1013-1012).
في 1283 ه / م 1866، جماعة تطالب بعودة الأراضي صوفيا زهير آل (المنطقة المحيطة Shtalrb ماعمر) أن واحدا منهم اسمه يعقوب كان قبل 30 عاما حدثت في الكويت الشيخ جابر باعت اللجوء (Larymr، 1008). أراد باشا، والي بغداد أو Amanamq مكسيم بعد Aynqzyh المحكمة العثمانية خطة البصرة، ابنه البكر عبد الله الشيخ صباح لNjafrstad. نائب الرئيس آل زهير العثمانيين وقفت إلى جانب مصادرة الأراضي والكويت إلى هيمنة حقيقية Khvyshdravrd، خوفا من التعرض للهجوم أو دعم من أمير الكويت ماعمر الوهابية الشيخ، وقال الشيخ الصوفي لهم (سوكولوفا، 1013؛ راشد، 130)، لكنه حقق هدفه، دليل Bhgrdavry لإظهار أن كان يتقاضى أجرا السفن الإنجليزية إلى الكويت والبصرة هي اللغة Drntyjhrvnq اقتصادية. ولكن كان الشيخ على بينة من نواياه Klnlkmbal، وهو ما يمثل بريطانيا العظمى في بغداد المقيمين، الذين يريدون تجنب المرور السفن Bhkvyt الإنجليزية. Nzdyktrbvd عموما العلاقات العثمانية مع الصباح الكويت الشيخ II مع القوى الأخرى، الشيخ صباح في 1283 ه / 1866 م توفي.
5. عبد الله الثاني (1283-1309 محفورة ه / 1866-1892 م). في عام 1229 ه / 1814 م ولدت بعد وفاة والده Drrjb 1283 ه / نوفمبر 1866 بدأنا عهد. في هذه الحقبة من علاقات وثيقة مع الكويت العثمانية، والخليج الفارسي في أعقاب السلطات البريطانية لإقامة علاقات مباشرة باحت Brnyamdnd (Larymr، 1015). في 1284 ه / 1867 م سعى الشيخ محمد آل خليفة ملجأ في الكويت، الشيخ عبد الله علي الصراع Babradrsh الوساطة بينهما فشلت (Abvhakmh والكويت على Alhdys، 261). تميل الى طمس عهد عبد الله Bavhabyan العلاقات الكويتية. بعد وفاة فيصل بن تركي عام 1282 ه / م 1865، اندلعت بين المملكة سعود Psranshbdallh وتحارب بها. عبد الله الرشيد، الذي سعى وطلب المساعدة Frmanrvayanjbl Shmr بوب كان ممتازا. الشيخ عبد الله، ومقترحاته Bhsmany (Larymr، 1014) ومدحت باشا، حاكم بغداد الذي استقر في أن يشعر إلى Smanyra جديدة على 'ربيع 1285 14 I الهجري / 5 يوليو 1868 M Yvrshbrd يشعر. وشارك بنشاط الشيخ عبد الله في الهجوم (المرجع نفسه؛ راشد، 133-134)، Zyragzshth شارك في الهجوم على الشيخ قاسم بن محمد آل ثاني ذهبت إلى الدوحة للانضمام ينضم تشجيع العلم العثماني (Abvhakmh، Alkvytalhdys التاريخ، 252). ودعا نائبه لتمرير هذا مدحت باشا الخدمة (Dyksn، "الكويت Vhmsaygansh"، 136) ودولة الكويت في البصرة. جابر بن Mrdav الصراع، الشيخ Mhmrh (1244-1298 ه / AD 1828-1881) سنة 1285 ه / م 1868، ونصار القبيلة وتدخل Bhjanbdary الشيخ عبد الله Mhmrh الأحداث الهامة الأخرى خلال هذه الفترة (132-133 راشد، نجار، 96-97). اللجوء بن عبدالله فيصل بن تركي، بعد هزيمة شقيقه سعود (1299 ه / م 1882) حدث آخر الكويتي الجدير بالذكر أن Bdallth الجليد Dvransh Bhthdyd الكويت من السعودية وبدعم من الشيخ عبد الله Shmr الرصاص الراشد (Larymr، 1015، راشد، 136). Zyqd ە عبد الله الثاني توفي في 1309 قبل الميلاد / AD، في يونيو 1892.
|
الذين يشاهدون محتوى الموضوع الآن : 1 ( الأعضاء 0 والزوار 1)
|
|
أدوات الموضوع |
إبحث في الموضوع |
|
|
انواع عرض الموضوع |
العرض العادي
|
تعليمات المشاركة
|
لا تستطيع إضافة مواضيع جديدة
لا تستطيع الرد على المواضيع
لا تستطيع إرفاق ملفات
لا تستطيع تعديل مشاركاتك
كود HTML معطلة
|
|
|
الساعة الآن 06:33 AM.
|
 |